سه شعر نیمایی
این دو نظر در باره شعر خندق از سر کار خانم عارفی و محترم مهرداد مجیب است که بنا به اهمیت و احترام به نگاه ژرف شان از پیام خانه به صفحه اصلی می آورم.
سلام
دقايق اولي كه آپ كرديد هر سه شعر را خواندم. و امروز دوباره. حسي كه از شعر اول و سوم گرفته بودم همان است كه امروز. اما دومي نه.(ميخواهم باز بخوانمش)
اگر قرار بود فعلا از بين اين سه يكي انتخاب شود من باز اولي را برميگزيدم. به چنددليل:
1. شاعر در شعر اول به قول نيما فرزند زمان خويش است.
2. به قول براهني، شاعر به مسئوليتهاي خود واقف است، چه مسئوليت اجتماعي، چه جغرافيايي، چه زماني و ادبي.
3. جادوي شعر و بهم پيوستگي سطرها كاملا قابل لمس است.
4. تنيدگي احساس و انديشه شعر را يك سر و گردن بالاتر از كارهاي ديگري كه از شاعر خواندهام قرار داده خصوصا اينكه بدون تكلف به اين تنيدگي دست يافته است.
5. با نظر مهرداد در خصوص استعاريكه كردن موافقم و آن را زيبا يافتم
شاد باشيد
_______________________________
می کنم سر، خَم به هر تک تک
برسرم هر تار مو پر می زند از زاغ
از سپیدی های چشمم می پرد لک لک
زیر مژگانم سیاهی و سپیدی می شود لک لک
......
می پرد مرغ شهید عشق بین بالهای زاغ
....
می کنم سر، خَم به هر تک تک
برسرم هر تار مو پر می زند از زاغ
از سپیدی های چشمم می پرد لک لک
زیر مژگانم سیاهی و سپیدی می شود لک لک
من این شعر را خوش کردم جناب سعیدی. و این یک تجربه بی سابقه شما در شعر است. یعنی درکار هایتان که مثلن در دو شعر دیگر و حتا جای جایی در همین شعر مفتونی بوطیقای قدیم با تازگی های روبینایی خودتان مثلن در ترکیب ها دیده می شود. ولی در این شعر تشبیه یا در کل شاعرانه گی کاملن درونی شده. مثلن. ببیند در این بند/ زیر مزگانم سپیدی و سیاهی می شود لک لک. یا از سپیدی های چشمم می پرد لک لک هم درواقع تشبیه است. ولی درونی شده. یعنی استعاره شده. و این برخورد استعاریکه تازه وارد شعر کرده اید به اندازه هزار ترکیب نو می ارزد. مثلن سطر های درخشان همین شعر تان این یعنی نوعی زیبایی شناسی پدیدار شناسانه و بی واسطه. یعنی یک عینیت شاعرانه جای آن مه آلودگی تسلط بوطیقای قدیم را گرفته است. فکر می کنم شما به یک ظرفیت بسیار بی سابقه در کارتان رسیده اید من فکر می کنم اگر در همین مسیر. یعنی همین زیبایی شناسی که در سطر های بالا وارد کرده اید گام بگذارید. ما شاهد یک شکوفایی بی سابقه در شعر تان خواهیم بود. درود بر شما.
سیمینار معلمین زبان های مادری در استهکلم به خوشی پایان یافت. داکتر سمیع حامد و من از افغانستان دو استاد از سویدن سخنرانی یا بهتر است بگویم سمینار داشتند. اقامت در هتل کیف و کیفیت! (Quality Hotel) و مثل همیشه مهربانی و مصاحبت دوستان انجمن قلم ، شعر خوانی، شب نشینی و مثل همیشه بدرود تا درودی زود! روز شنبه از استکهلم بر گشتم یک ساعت قبل از عملیات انتحاری در شهر زیبای زیر برف خفته!
اینک سه شعر منتظر نقد های جانانه و هدایت کننده شما جانانه ها
خندق
خسته پشت خاک ریز سینه ام دل تب زده بی تاب
تب تتب تب تاب
تب تتب تب تاب
می کشد البرز را بر پشت گاه ماشه و انگشت
تک تتک تک تک، تک تتک تک تک...
می کنم سر، خَم به هر تک تک
برسرم هر تار مو پر می زند از زاغ
از سپیدی های چشمم می پرد لک لک
زیر مژگانم سیاهی و سپیدی می شود لک لک
خطی از خون شقایق می دود از گیجگاهم داغ
می پرد مرغ شهید عشق بین بالهای زاغ
چیغ چیغک چیغ
قاغ قا قا قاغ
می کنم سر، خَم
در دو دست خسته ام چشمان خون پالا
تا گلوله رد شود از گوش هایم چیو
چیو چو چی چیو
سر به روی دل چو بگذارم
گرده هایم منفجر گردند مانند دو نارنجک
در دلم رگبار
تک تتک تک تک تک تتک تک تک
دنده هایم خط خط آتش سرم چرخان چنان چون آسیاب دیو
سینه ام چون پنجشیر از سنگ و آهن خورد
جبهه ام خندق پی خندق عرق ، خوناب
خسته پشت خاک ریز سینه ام دل تب زده بی تاب
تب تتب تب تاب
مانده در گوشم صدای تیز چک چو چیو
در دلم می چرخد از خون آسیاب دیو
مغز من بی تاب در سر مثل دلفینِ دو نیمه در دل گرداب
دستهایم سست
بر لبانم لکهی خون و عرق خشکیده مثل خون کبکی روی سنگی زیر برف و باد
در نگاهم غرق می گردد جهان در سنگ
در دل من آخرین تب تاب تب تب تاب
مارش دارد بین رگهایم گلوبول سپید و سرخ
تیر می بارد
از سر انگشتان پایم تا به فرق سر
در دلم خنجر که مثل تیر در قلب عقابی می زند پرپر
در نگاهم مرگ
چون عقابی زخمی ِپرپر که افتاده است در مرداب
اوپسالا سویدن
شنبه 11 دسامبر 2010 - 20 آذر 1389
خواب با دنده ی چپ
با دنده ی چپم
خوابیده بودم آرام
باغ عدن ز شیشه ی انگور مست بود
قلبم برای بوسه حوری
طبل بلند می زد با چوب دنده ام
با ضربه های عشق به هر سوی می پرید
این توپ دنده ام
آتش هنوز کشف نگردیده بود و من
هی سرد می شدم
تریاک هم نبود
در خواب های خاطر تنهایی خودم
دنبال اعتیاد به نیم چپم چه تلخ
و لگرد می شدم
یک شب به عمق خواب
انگار مست بودم
دستم به دست حوری و رد می شدم خراب
از روی موج موجه ی جوی پر از شراب
مرغابیان به چشمهی از غلظت عسل
با پنجه های پهن پر از پرده و
پهنای نوک ها
چون مست های نیمه شب شنبهی بهار
آهسته می کشیدند
خود را
ازچشمه های سرخ عسل تا به شیرگرم
در جان جویبار
از جوی شیر تا دل دریاچه ی گلاب
از چپ به راست غلط زدم روی تخت خاک
یک لحظه هوش از سر من رفت
قلبم به زیر دنده چپ تند تر تپید
پروانه های هوش به مژگانم آمدند
با بال بالهای پیاپی
دیدم که دست پر تپش عشق
از دنده ام گذشته و بر قلب سرخ من
دستی پر آینه است
با دنده ی چپم
خوابیدم و در آینه دیدم
انگشت شصت حیرت من در دهان باز
رفتم که جای دنده او باشم
آیینه ام شکست!
اوپسالا سویدن
چهارشنبه 10 نوامبر 2010 - 19 آبان 1389
در پنجهی عقاب
از کِشتِ زیر ِآب
می روید و دو باره درو می شود حباب
غرق خیال ماهی قرمز
شعر تری که از دهن تنگ تازه اش
آهسته موج های سپید حباب را
از آب می برد به تماشای آفتاب
برساحل همیشه خود مست خواب تو
هذیان داغ های تو روی لبان خواب
از خواب می پرم به صدای شکارچی
ماری که پیچ می خورد و پاره می شود
در پنجه ی عقاب
اوپسالا سویدن
پنج شنبه 11 نوامبر 2010 - 20 آبان 1389
محمد شریف سعیدی متولد افغانستان، تحصیل کرده در ایران و مقیم سویدن. شاعر، مترجم و نویسنده. صاحب این مجموعه شعرها: 1. وقتی کبوتر نیست 2. گزیده ادبیات معاصر شماره 53 انتشارات نیستان 3. ماه هزارپاره 4. سفرآهوها 5. قفل های بزرگ 6. الف لام میم دال 7. زاغ سپید 8. خواب عمودی.9. تبر و باغ گل سرخ(1) 10 تبر و باغ گل سرخ (2) و این مجموعه ها به ناشران سپرده شده اند:1. آهسته رفتن چاقو 2. هزاره ی بادامها 3. جای باران خالی