سه شعر نیمایی

 درود دوستان خوب!

این دو نظر در باره شعر خندق از سر کار خانم عارفی و محترم مهرداد مجیب است که بنا به اهمیت و احترام به نگاه ژرف شان از پیام خانه به صفحه اصلی می آورم.

  سلام
دقايق اولي كه آپ كرديد هر سه شعر را خواندم. و امروز دوباره. حسي كه از شعر اول و سوم گرفته بودم همان است كه امروز. اما دومي نه.(مي‌خواهم باز بخوانمش)
اگر قرار بود فعلا از بين اين سه يكي انتخاب شود من باز اولي را برمي‌گزيدم. به چنددليل:
1. شاعر در شعر اول به قول نيما فرزند زمان خويش است.
2. به قول براهني، شاعر به مسئوليت‌هاي خود واقف است، چه مسئوليت اجتماعي، چه جغرافيايي، چه زماني و ادبي.
3. جادوي شعر و بهم پيوستگي سطرها كاملا قابل لمس است.
4. تنيدگي احساس و انديشه شعر را يك سر و گردن بالاتر از كارهاي ديگري كه از شاعر خوانده‌ام قرار داده خصوصا اين‌كه بدون تكلف به اين تنيدگي دست يافته است.
5. با نظر مهرداد در خصوص استعاريكه كردن موافقم و آن را زيبا يافتم
شاد باشيد

_______________________________

می کنم سر، خَم به هر تک تک

برسرم هر تار مو پر می زند از زاغ

از سپیدی های چشمم می پرد لک لک

زیر مژگانم سیاهی و سپیدی می شود لک لک
......
می پرد مرغ شهید عشق بین بالهای زاغ

....
می کنم سر، خَم به هر تک تک

برسرم هر تار مو پر می زند از زاغ

از سپیدی های چشمم می پرد لک لک

زیر مژگانم سیاهی و سپیدی می شود لک لک

من این شعر را خوش کردم جناب سعیدی. و این یک تجربه بی سابقه شما در شعر است. یعنی درکار هایتان که مثلن در دو شعر دیگر و حتا جای جایی در همین شعر مفتونی بوطیقای قدیم با تازگی های روبینایی خودتان مثلن در ترکیب ها دیده می شود. ولی در این شعر تشبیه یا در کل شاعرانه گی کاملن درونی شده. مثلن. ببیند در این بند/ زیر مزگانم سپیدی و سیاهی می شود لک لک. یا از سپیدی های چشمم می پرد لک لک هم درواقع تشبیه است. ولی درونی شده. یعنی استعاره شده. و این برخورد استعاریکه تازه وارد شعر کرده اید به اندازه هزار ترکیب نو می ارزد. مثلن سطر های درخشان همین شعر تان این یعنی نوعی زیبایی شناسی پدیدار شناسانه و بی واسطه. یعنی یک عینیت شاعرانه جای آن مه آلودگی تسلط بوطیقای قدیم را گرفته است. فکر می کنم شما به یک ظرفیت بسیار بی سابقه در کارتان رسیده اید من فکر می کنم اگر در همین مسیر. یعنی همین زیبایی شناسی که در سطر های بالا وارد کرده اید گام بگذارید. ما شاهد یک شکوفایی بی سابقه در شعر تان خواهیم بود. درود بر شما.


 

 سیمینار معلمین زبان های مادری در استهکلم به خوشی پایان یافت. داکتر سمیع حامد و من از افغانستان دو استاد از سویدن سخنرانی یا بهتر است بگویم سمینار داشتند. اقامت در هتل کیف و کیفیت! (Quality Hotel) و مثل همیشه مهربانی و مصاحبت دوستان انجمن قلم ، شعر خوانی، شب نشینی و مثل همیشه بدرود تا درودی زود! روز شنبه از استکهلم بر گشتم یک ساعت قبل از عملیات انتحاری در شهر زیبای زیر برف خفته!

اینک سه شعر منتظر نقد های جانانه و  هدایت کننده شما جانانه ها

 

 

 

خندق

 

خسته پشت خاک ریز سینه ام  دل تب زده بی تاب

تب تتب تب  تاب

تب تتب تب تاب

می کشد البرز را بر پشت گاه ماشه و انگشت

تک تتک تک تک، تک تتک تک تک...

می کنم سر، خَم به هر تک تک

برسرم هر تار مو پر می زند از زاغ

از سپیدی های چشمم می پرد لک لک

زیر مژگانم سیاهی و سپیدی می شود لک لک

خطی از خون شقایق می دود از گیجگاهم داغ

می پرد مرغ شهید عشق بین بالهای زاغ

چیغ چیغک چیغ

قاغ قا قا قاغ

می کنم سر، خَم  

در دو دست خسته ام چشمان خون پالا

تا گلوله رد شود از گوش هایم  چیو

چیو چو چی چیو

سر به روی دل چو بگذارم

گرده هایم منفجر گردند مانند دو نارنجک

در دلم رگبار

تک تتک تک تک تک تتک تک تک

دنده هایم خط خط آتش سرم چرخان چنان چون آسیاب دیو

سینه ام چون پنجشیر از سنگ و آهن  خورد

جبهه ام خندق پی خندق عرق ، خوناب

خسته پشت خاک ریز سینه ام دل تب زده بی تاب

تب تتب تب تاب

مانده در گوشم صدای تیز چک چو چیو

در دلم می چرخد از خون آسیاب دیو

مغز من بی تاب در سر مثل دلفینِ  دو نیمه  در دل گرداب

دستهایم سست

بر لبانم لکه‌ی خون و عرق خشکیده مثل خون کبکی روی سنگی زیر برف و باد

در نگاهم غرق می گردد جهان در سنگ

در دل من آخرین تب تاب تب تب تاب

مارش دارد بین رگهایم گلوبول سپید و سرخ

تیر می بارد

از سر انگشتان پایم تا به فرق سر

در دلم خنجر که مثل تیر در قلب عقابی می زند پرپر

در نگاهم مرگ

چون عقابی زخمی ِپرپر که افتاده است در مرداب

 

 

اوپسالا سویدن

شنبه 11 دسامبر 2010 - 20 آذر 1389

خواب با دنده ی چپ

 

با دنده ی چپم

خوابیده بودم آرام

باغ عدن ز شیشه ی انگور مست بود

قلبم برای بوسه حوری

طبل بلند می زد با چوب دنده ام

با ضربه های عشق به هر سوی می پرید

این توپ دنده ام

 

آتش هنوز کشف نگردیده بود و من

هی سرد می شدم

تریاک هم نبود

در خواب های خاطر تنهایی خودم

دنبال اعتیاد به نیم چپم چه تلخ

 و لگرد می شدم

 

یک شب به عمق خواب

انگار مست بودم

دستم به دست حوری و رد می شدم خراب

از روی موج موجه ی جوی پر از شراب

 

مرغابیان به چشمه‌ی از غلظت عسل

با پنجه های پهن پر از پرده و

پهنای نوک ها

چون مست های نیمه شب شنبه‌ی بهار

آهسته می کشیدند

خود را

ازچشمه های سرخ عسل تا به شیرگرم

در جان جویبار

از جوی شیر تا دل دریاچه ی گلاب

 

از چپ به راست غلط زدم  روی تخت خاک

یک لحظه هوش از سر من رفت

قلبم به زیر دنده چپ تند تر تپید

 

پروانه های هوش به مژگانم آمدند

با بال بالهای پیاپی

دیدم که دست پر تپش عشق

 از دنده ام گذشته و بر قلب سرخ من

دستی پر آینه است

 

با دنده ی چپم

خوابیدم و در آینه دیدم

انگشت شصت حیرت من در دهان باز

رفتم که جای دنده او باشم

آیینه ام شکست!

 

اوپسالا سویدن

چهارشنبه 10 نوامبر 2010 - 19 آبان 1389

 

 

 

 

در پنجه‌ی عقاب

 

از کِشتِ زیر ِآب

می روید و دو باره درو می شود حباب

 

غرق خیال ماهی قرمز

شعر تری که از دهن تنگ تازه اش

آهسته موج های سپید حباب را

از آب می برد به تماشای آفتاب

 

برساحل همیشه خود مست خواب تو

هذیان داغ های تو روی لبان خواب

 

از خواب می پرم به صدای شکارچی

ماری که پیچ می خورد و پاره می شود

در پنجه ی عقاب

 

اوپسالا سویدن

پنج شنبه 11 نوامبر 2010 - 20 آبان 1389

 

 

یک چهار پاره و یک غزل

 

 درود دوستان ارجمندم! برای دو سه روز در سفر هستم در استکهلم. سمینار معلمین زبان مادری، شعر خوانی سمیع حامد، فرید اروند و یاران دیگر. دوستانی بهتر از آب روان ولحظاتی سبز تر از برگ درخت. این برف های سنگین را اگر این طوری آب نکنیم چه بر سر مان خواهد آمد خدا می داند. یک چهار پاره ویک غزل خدمت شما خوبان! 

 

شب زیبای کودکی

 

خفته زیر پتوی نازک ابر

ماه آن گربه ی سپید قشنگ

هی سرک می کشد ز زیر پتو

می دود می کشد پتو را چنگ

 

پاس شب وقت قصه‌ی خواب است

گربه‌ی ماه و موشِ تیز شهاب...

می دود زیر ابر، گربه‌ی شوخ

موش از سنگ می پرد در آب

 

پشت بام بلند تابستان

زیر ماه  و ستاره بیدارم

دست بر پشت گربه می کشم و

برق برقک، چقدر تب دارم

 

پیر گشتم ولی هنوز اینجا

خفته بر بام شوق کودکیم

خنده دارد دهان بی دندان

پیر مرد و هنوز چوشکیم1

 

کودکی گربه ای است در بغلم

ماه در زیر آسمان پتو

برق چشمان تیز و موهایش

خود شهاب و ستارگان پتو

 

دوستانم وزیر و اربابند

یا که فرماندهان جنگ و جدل

ماه را سطل شیر می بینند

مهر را کاسه غلیظ عسل

 

من به این پشت بام خرسندم

با دو چشم قنشگ گربه‌ی ناز

می پرد نبض تند شیطانیش

پشت گنجشک لحظه ی پرواز

 

صبح وقت اذان صدایی نیست

تن ما مور مور سردیِ صبح

بر سر سنگ شرق می شکند

تخم مرغ سپیده، زردیِ صبح

 

شب زیبای کودکی طی شد

صبحِ مردان کار و بازار است

چندشم می شود ز دیدن شان

چهره ها شان بسی دل آزار است

 

با تفنگ و چماق می گردند

در خیابان به روز روشن عید

یخن خلق را دریده به زور

نعره ها می زنند: بر دوزید! 

 

می کشم بر سرم پتو را تنگ

چشمم از نور، تیر ها خورده است

هر سپیده به روی شانه برگ

می رود باغ شبنمی از دست 

 

ای شب کودکی نگردی صبح

گربه کوچکم نگردی پیر

سر برون از پتو نکن یک چشم

می خوری از رفیق جانی تیر

 

اوپسالا سویدن

 

چهارشنبه 08 دسامبر 2010 - 17 آذر 1389

1. چوشک: پستانک

 

  دوره‌ی خورشید

 

 

دوره‌ی خورشید

 

صبح دم خورده  بود روی لبت ، در گلویت تنوره‌ی خورشید

بغلت کردم و تمام شدم  بغلت آه کوره‌ی خورشید

 

لبکت سرخی شفق خورده  ابروان تو تیغ بر گرده1

چشم های ترت دو آیه‌ی صبح، گونه هایت دو سوره‌ی خورشید

 

صبح سر زد چرا گریز زدی تکیه بر اسپ تند و تیز زدی

موقع آمدن چرا رفتی ای تو همزاد و جوره‌ی خورشید2

 

آسیابی است در ته دل تو جوی خونش ز سیل بسمل تو

در دلت خون تازه می گردد بام تا شام غوره‌ی خورشید

 

قند خشتی به زیر دندانت، گل شب بو به گوش مژگانت

نیشکرزار، گردنت از رگ، دهنت پر ز بوره‌ی خورشید3

 

رفتنت صبح هجری قمری، آمدن هات مهر زردشتی

سال نو باز گرد با عیدی، می رسد باز دوره‌ی خورشید

 

اوپسالا سویدن

چهارشنبه 08 دسامبر 2010 - 17 آذر 1389

 

1. لبک: لب + ک. این کاف تحبیب در فارسی دری کاربرد فراوان دارد.

2. حوره: جفت، همراه

3. بوره یا بُره: شکر

 

 

دو غزل یک چهار پاره

 درود دوستان نازنینم! از شب شعر و موسیقی غرب سویدن بر گشتم. موسیقی خرابات و بیدل خوانی استاد حسین بخش را خلاصه می کنم به این بیت که :

نمی دانم چه منزل بود شب جایی که من بودم

 سراسر رقص بسمل بود شب جایی که من بودم...

شما نیز پر از شعر و موسیقی باشید. این دو غزل و چهار پاره نیز از نقد و نظر شما بی نصیب مباد!

 

اسکلت

 

پا کشیدم زخاک خون پالا  دست شستم از آسمان بلند

مرگ بر خاک و خنجر خونین گفته ام صبح با زبان بلند

 

اسکلت وار می روم تنها بین مردان چار شانه و چاق

سرمن توپ تیر خورده‌ی پوک  تن من چار استخوان بلند

 

مردم چاق و چله شام مرا می گذارند بر لب دیوار

تا که بالا روند ماه کُشان پله پله ز نردبان بلند

 

گرچه بسیار ترسناک است این قصه اما هزار و یک شب نیز

جای شوهر گرفته دست مرا برده با خود زن جوان بلند

 

نیمی از جان خویش را کنده  از لبش چیده بر لبم خنده

در تنم  کاشته است شمع و چراغ از زمین کرده کهکشان بلند

 

صبح خورشید تا دمیده پر از خون انگور و سیب بر گردن

بر سر بانویی به خون خفته گشته ام شاخ ارغوان بلند

 

اسکلت زیستن چه دشوار است آدمک شکل ساده دار است

زندگی کرکسی پر از رویا بال در بال آسمان بلند

 

اوپسالا سویدن

دوشنبه 06 دسامبر 2010 - 15 آذر 1389

 

 

 

عشق یعنی شکست هر قانون

 

دو نگاهش دو بیتی بابا  چار مژگان رباعی  خیام

دور لبهای او خط جامی از لبش می کشیده جامی جام

 

ماه در شیشه اش غبوقی ریز، مهر از بسترش صبوحی خیز

مژه هایش چو لشکر چنگیز  دار و دیوار چین کشیده به شام

 

آسمان با شهاب ها هر شب  می کشد تیر در دلم تا صبح

که نخوابم بدون ماه رخش شب داغ  تموز را بر بام

 

 

کوچه اش پر درخت سیب و انار شیشه اُرسی اش از ابر بهار۱

حوض آبش از انگبین سرشار  خاک کویش پر از گل با دام

 

زیر پیراهن ترش هر صبح می دود  قمری منوچهری

حافظ از گوشه لبش گیرد شعر تر را به بوسه ی الهام

 

نه فروغ جوان خمار قدش خفته تنها به سایه سروی

به سلامت گرفته بر لب او دست لزران و پیر جامی جام

 

تشنه خون تازه شمشیرش گوشه‌ی چشم و لشکر تیرش

چشمش از نسل مردم افغان مست و دیوانه نیمه شب به قیام

 

در غزل هم قصیده می گویم رنگ او را همیشه می بویم

عشق یعنی شکست هر قانون در غزل می شود قصیده تمام

 

 

اوپسالا سویدن

دوشنبه 06 دسامبر 2010 - 15 آذر 1389

 ۱. اُرسی: پنجره

 

 

نغمه ی خراسانی

 

بخند تا دو قطار سپید دندان هات

دو باره بار کند پسته های  رنگین را

بخند و باز بترکان به دامن خورشید

به خنده خنده هزاران انار خونین را

 

بچرخ دور خودت تا درخت پر گل و برگ

به دور خویش بچرخد ز چین ز دامن تو

با یست تا قطرات چکیده‌ی باران

کشیده رد شود از مو به زیر گردن تو

 

بگیر فال و بهم نه دو باره  مژگان را

که شعر حافظ از آن  لب دو باره تر گردد

لبی که صبح نشابور را به شور آرد

لبی که حرف از آن موج موج پر گردد

 

 

درانتهای شبستان چراغ در دستش

دلیل نیمه شب کاروان خورشید است

به دست های ترش حلقه حلقه چوری ها1

دو دست نقره گرش در میان خورشید است

 

 

قصیده های بهاریست شرح خال لبش

دو تار گیسوی او نغمه خراسانی ست

زبان سوخته را می کشم به لب چو شهاب

حدیث آن رخ خورشید کُش که آسان نیست!

 

اوپسالا سویدن

سه شنبه 07 دسامبر 2010 - 16 آذر 1389

 1. چوری: النگو

 

چهار غزل تازه

  پیش از غزل ها سه گانی دکتر فولادی عزیز را اینجا می گذارم. این سه گانی را از پیام خانه برای تان سوغات آورده ام در واقع برای خودم:

  همواره شاعر بمانی

تا چون پرستو به پرواز آیی

تا چون قناری بخوانی.

 

گردباد مزامیر

 

نام او بر لبانم چه گویم غنچه یی روی برف زمستان

آفتابی به یخ های شیشه  صبحِ در باغ یخ بسته خندان

 

گیسویش گردبادی به دریا موج در موج  پیچیده بالا

کس ندیده است در هیچ دنیا  گرد باد طناب پریشان

 

در سماع است مژگان  به دور مردم می پرست سیاهش

مردمش غرق در بشنو از نی ایستاده میان نیستان

 

می پرد آهو از ابروانش سرو آب است از شرم آن ش

آسمان غرق رنگین کمانش  هاله  بر روی ماهش غزل خوان

 

چای شیرینش از شعر حافظ  قهوه  تلخش از شعر خیام

قرص نانش غزل های شمسی شیر چایش پر از شورِ عرفان

 

صبح، نارنج خورشید  را سخت می فشارد که لیوان شود پر

آب نارنج را دوست دارد صبح ها عصرها یک دو لیوان

 

سر به زانوی یادش گذارم بر سرم تارهر موی شمعی است

تشتی از شمع یادش به فرقم  در خیالش سرم چرخ چرخان

 

اوپسالا سویدن

 پنج شنبه 02 دسامبر 2010 - 11 آذر 1389

 

 

سیه مستی

 

باز عشق آمد که در آیینه خنجر بشکند

چینی روح مرا بر سنگ مر مر بشکند

 

پشت هر مژگان زدن یک جبهه مردم دارد او

تا خطوط جبهه را سنگر به سنگر بشکند

 

می شود آیینه‌ی حال من و دلدار  اگر

شیشه خورشید بر فرق صنوبر بشکند

 

پاره پاره جمع کردم دل که در کنج لبش

جا کنم دل را که شاید پسته‌ی تر بشکند

 

 پیش رخسار قیامت واره اش دلها شکست

شیشه ها اینجا به شور صبح محشر بشکند

 

طوق کبک از سرخی لبهای او خون می خورد

زیر پیغام نگاهش بال کفتر بشکند

 

دل به یاد گیسوان او سیه مستی کند

کوزه می را شب تاریک بر سر بشکند

 

اوپسالا سویدن

جمعه 03 دسامبر 2010 - 12 آذر 1389

 

 

قصه های رود

 

در نگاه گرم  گل دیدم  تب بدرود را

بر لب شیرین آتشباره خطّ دود را

 

طعم مخصوص خودش را داشت شیرین شور تلخ

خورده‌ باشی هیچ تریاک عسل اندود را؟

 

مانده تصویر رمیدن هاش در قالین روح

آهوی شوخی که در من بسته تار و پود را

 

بر جبینش دستمال خشم چین چین بسته بود

پیش خود دیدم نوار جاده ی مسدود را

 

کی توانم شرح گیسوی خیالش را به لفظ

کوزه کی گیرد به کف امواج نا محدود را

 

گوش نِه بر گنبد داغ دلم  تا بشنوی

از نوار داغ قلبم نغمه‌ی داوود را

 

غرق حیرت با دهان باز ماهی مانده است

تا چسان گوید به ساحل قصه های رود را

 

 

اوپسالا سویدن

چهار شنبه 17 نوامبر 2010 - 26 آبان 1389

 

 

پیکر تراش

 

صبح می خواهم که بر خیزم ز جایم با تفنگ

نیمه خیز از پای تا سر می شوم یک تکه سنگ

 

تیشه‌ی پیکر تراشم می تراشد تا غروب

مرد سنگی در غروب قله می گردد  پلنگ

 

خالکوبی می کند بر پوستش شب کهکشان

نقطه نقطه خال خال و  پاره پاره رنگ رنگ

 

تیشه پیکر تراش از سر به فرقم می خورد

از پلنگ سنگیم این بار می سازد نهنگ

 

حوض صبح زندگانی را پر از خون می کند

تا نهنگ سنگی اش را تر کند در حوض رنگ

 

هر چه می سازد دلش قانع نمی گردد دریغ

می کند در اشتباه خویشتن یک آن درنگ

 

با خودش ـ انگار در خواب است ـ  می گوید سخن:

جای انسان نیست این صحرای خون و خشم و ننگ

 

تیشه می افتد ز دست زخمی پیکر تراش

مرد می خواهد که بر خیزد ز جایش با تفنگ

 

اوپسالا سویدن

پنج شنبه 02 دسامبر 2010 - 11 آذر 1389

 

چهار غزل تازه

 

 

جشنواره فیلم افغانستان در استکهلم تمام شد. اما یک عالم خاطره ناتمام در دلهای مان ماند. طنازی اسد بدیع  ر وده در ناف خنده نماند. صحبت های صدیق برمک، عتیق رحیمی، ملک شفیعی، همایون کریم پور، صدا وموسیقی داود سرخوش و تماشای فیلم های زیبای هموطنان دو روز با شکوه را به خاطره تاریخی هنر ثبت کرد. من در این دو روز بیشتر از خدمت دو یار کهنه واز باده کهن دو  منی سرمست بودم. هادی سعیدی شاعر و فعال عرصه فرهنگ وادبیات فارسی که از قدیم مرا پسر عمو می خواند وسید رضا محمدی شاعر شهره در جنون و جان شاعرانه که هر دو را پس از ده سال واندی دیدم. با هادی تا این حد دمخور هیچ وقت نبودم . سخن خلاصه که برف های شدید این روزها آتشپرچه بارید در باغ دیدار ما و چه خوش گذشت. فراموش نکنم خوان گسترده انجمن قلم را و گذر از هفت خوان سردی های استکهلم تا رسیدن به خرمن آتشین هنر  وگرم کردن دست احساس بر اجاق شقایق دوستان را. این چند به نظرها و ایمل ها رسیدگی نتوانستم ومعذور بودم

 

درود دوستان فرهیخته وفرزانه! برنامه "صدا" در گوتنبورگ عالی بود. موسیقی، فیلم شاعران کودک از کشور نپال وشعر خوانی وصحبت های من و خوانش شعرهایم به فارسی توسط خودم وبه سویدنی وانگلیسی توسط بانویی از سویدن. دیدار دوستان فارسی زبان هم نعمت دیگر. قرار شد دو شب شعر و موسیقی دیگر هم در آن دیار دایر شود. یکی به تاریخ سوم دسمبر در شهر بوروس و یکی هم در همین حوالی در گوتنبورگ والبته برنامه گزاران هموطنان ما هستند که بعدا بیشتر خواهم نوشت. از امروز تا چند روز دیگر مهماندار دوستان نازنین هستیم در استکهلم. برنامه جشنواره فیلم افغانستان و در کنارش موسیقی افغانستان. نقدا چهار غزل خدمت شما تقدیم است و بقیه غزل های مانده از چندین وچند ماه همچنان در صف دیدار تان ایستاده اند. تا باشید شما باشید!

  

سفر نیشابور

 

کفشهایم دو باره جفت شدند دو کبوتر به فکر نیشابور

تن من برج عاج پرواز است جان من در کبوتران غمبور1

 

جان من باغی از پرنده‌ی صبح  گوش کن من چقدر گنجشکم

می زند زیر اوج آوازم هدهد هفت آسمان تنبور

 

بال طوطی است نسخه‌ی عطار نامه عاشقانه در منقار

پر زدن ساده نیست پیچیده است منطق الطیر و راه و رسم طیور

 

شعر خیام و باده‌ی عطار کوچه باغ بهشت و دامن یار

زیر طاق بلند فیروزه کوزه های پر از شراب طهور

 

بلخ زردشت پر گل سرخ است باد آورده دشت لیلی را

ابر توفان برگ انگور است ماه و خورشید خوشه خوشه‌ی نور

 

گرچه گویند بوسه با پیغام نشود لیک قاصدک می گفت

با شهاب ونسیم می بوسد روی ماه ترا بلند از دور

 

زندگی سخت دست و پاگیر است آدمی عنکبوت در باران

روی موجی که سوی گردابی می رود چین کشیده و مجبور

 

عصر عاشق کشی است باور کن سر هر چار راه آویزان

از بلندای تیر برق سه تار از طنابی ترانه‌ی منصور

 

شعر خیام از دلم جاریست ترک کوزه‌ی دلم کاری است

دفن کن کوزه شرابم را زیر باران به سایه‌ی انگور

 

1. غمبور: بغبغوی کبوتران

 

اوپسالا سویدن

21 نوامبر 2010 - 30 آبان 1389

 

 

بوسه های محول الاحوال

 

 باغ از گل گرفته است آتش ابر از آفتاب سرخ بهار

من که ام دشت سرخ لیلی ها تو که ای قندهارهای انار

 

تو که ای دشت های بوسه وگل من که ام ریگ های داغ روان

ریگ ها پشته پشته می گردند دشت ها می روند زیر غبار

 

سرِخط ایستاده در فکرم می روی با مسافران سرشک

از سرریل های مژگانم  مردمان در پیت قطار قطار

 

صبح نوروز بود ومی دیدم  گل سرخت به سینه‌ی زردشت

دور روی تو عید می کردند دختران سپیده روی مزار

 

جای سوزن نبود در روضه  بر درختی ترا پرنده شدم 1

که نگاهت کبوتران سپید بنشاند به گوشه‌ی دیوار

 

باد آمد به زیر دامانت چرخ نیلوفری به چین افتاد

طوطی از شاخسارهوش پرید  گل سرخی شکست در منقار

 

سال نو شد به کنج لبهایت بوسه های محول الاحوال

زیر گلهای سرخ گم گشتی کوکووی پر زد از درخت چنار

 

اوپسالا سویدن

دوشنبه 22 نوامبر 2010 - 01 آذر 1389

 

1. روضه: حرم.  حرم حضرت علی در مزار شریف که عیدگاه مردم افغانستان است برای تحویل سال

 

 قصه بر عکس

 

آسمان دیگر آن قدیمی نیست باغ گلهای سیب وبادام است

ماه می ریزد از بلندی ها  شیر در کاسه کوزه‌ی بن بست

 

ماه من ماه نیست  خورشید است گرچه در نیمه شب برون زده است

چشمهای مرا تما شا کن  نیمه‌ی شب دو آفتاب پرست1

 

می رسد یا نمی رسد شاید می رسم یا نمی رسم  باید

جای دوری نمی روم آری هر کجا رفته باشم او هم هست

 

ماه در چاه هم تماشایی است یوسف از دلو دیده در دل رفت

کوزه آمد تلو تلو در چاه  ماه بر شانه ی صبویی مست

 

قصه بر عکس می شود در خواب من زلیخا تو یوسفی این بار

یخنت را دریده ام  از پشت چاقویت را کشیده ام در دست

 

تو غزالی که می روی به شکار من پلنگی که سر به سنگ رهت

تن تو دام چیده و دانه  نتوان از شکار چشمت رست

 

نکند با غرور شیر افکن رد شوی از کنار خواب پلنگ

به خیالات قله های بلند رد شوی از هزار تپه‌ی پست

 

کفر من تازه نیست ای مردم من بلا  گفته ام به سر مستی

بر لب تشنه ام نشسته عطش از همان بوسه های داغ الست

 

اوپسالا

سه شنبه 23 نوامبر 2010 - 02 آذر 1389

 

 ۱. آفتاب پرست: آفتابگردان

 

افغان سعدی

 

 

نیم رخساره اش شعر حافظ  نیم رخساره بستان سعدی

در بغل کوزه گک های خیام  بر لبانش گلستان سعدی

 

 دختر باغ فردوس عشق است ماه نامه است مصراع ابروش

حاصل عمر فردوسی است این شاه دخت غزلخوان سعدی

 

تا کمر ریخته مو پریشان آخرین خرمن خوشه چینان

بافه های غزل های تازه است گیسوانش به دستان سعدی

 

شاید ابری از این گیسوی مست ریخته تا کمرگاه تاریخ

شام  را باز شیرازه بسته بر سر ماه تابان سعدی

 

درحلاوت عسل خاک کویش در عذوبت شکر آب جویش

در فصاحت الف لام مویش متن درس دبستان سعدی

 

جان ما تخت جمشید عشقش جان مجنون پر از بید عشقش

شرح پیچیده‌ی گیسوانش شعرهای پریشان سعدی

 

زندگی دود می  زد به مهتاب اشک در چشم خونین بی خواب

با چراغی که آهسته می سوخت تا سحر در شبستان سعدی

 

دیر کردی  ودر انتظارت آه وافسوس سعدی به خون خفت

می رسد از دل قرن هفتم تا همین لحظه افغان سعدی

 

اوپسالا سویدن

پنج شنبه 25 نوامبر 2010 - 04 آذر 1389

 

 

جشنواره سوم با سی سه‌گانی

درود دوستان! روز چهارشنبه ۲۴ نوامبر ساعت شش عصر در سالن موزه فرهنگ جهان در شهر گوتنبورگ مهمان نویسندگان وشاعران سویدن هستم. سخنرانی در باره شعر معاصر افغانستان و شعر خوانی. زبان برنامه  سویدنی است. شعر بینی بریده ام المومنین و چهار شعر دیگر به زبان های فارسی وسویدنی خوانده خواهد شد. از شاعر خوب معاصر خانم ژیلا مساعد به خاطر ترجمه وهمکاری اش سپاس! 

۲۷ و ۲۸ این ماه جشنواره فیلم افغانستان در استکهلم دایر است. داوود سرخوش واسد بدیع هم با موسیقی می نوازندمان. دریاب دمی که با طرب می گذرد!

 

گفته اند: تا سه نشه بازی نشه. برای همین جشنواره سوم را با سه‌گانی های بیشتری برگزار می کنم ودیگر این که فردوسی گفت: یکی نغز بازی کند روزگار/ که بنشاندت پیش آموزگار! شما آموزگاران خوب مایید و تقدم آموزگاری استاد فولادی بر ما پوشیده نیست. برای کسب اطلاعات و خواندن سه‌گانی های استادانه روی نام  ایشان کلک خیال انگیر تان را ببرید

دیگر این که انتخابات شاعر ماه در وبلاگ همزبانان بر گزار است. شاعر ماه تان را انتخاب کنید هر چند برای چیدن گل انتخاب لازم نیست. وبلاگ همزبانان اینجا است

 

 ۱

همسفر باش با من

در قطار سراسیمه‌ی عشق

اتصال خطوط موازی است پایانه‌ی راه آهن

 

۲

 می خندی و یک ردیف کوکوی سپید

از قرمزیِ سپیده دم می گذرند

صد کفتر نور از حرم می گذرند

 

 ۳
زیر دندان من طعم شیرین‌زبانیش
یادگار غریبی‌ست
پوکه‌های پر از رنگ زنبورهای عسل
[روی گل‌های خشکیده یاد عسل‌های پاشیده از نیش

 

 ۴

مست ولا یعقل آمد به خانه

از لبش له له عشق لبریز

از زبانش زبانه

 

۵

زندگی را کمی ساده تر کن

غنچه‌ی رُز دو بادام

در ته کوزه‌ی سرخ ِمی‌ شعر خوانی خیام

 

۶

هر ده انگشت او دام چیده است

در نگین های سرخ هر انگشترش پرپر مرغ عشق است

از دوچشم تماشا سرانگشت های ترش، صبح، بادام چیده است

 

۷

آخرین ایستگاه قطار شبانه کجای جهان است؟

مردمش خیز برداشت تا گوشه‌ی چشم آهو

آخرین نقطه‌ خالی است در آخر خط  ابرو

 

۸

خواب بودی وحرف می گفتی

بوسه کردم لب تو را در خواب

حرف شد در دهان قند گلاب

 

۹

رو به روی من ایستاده بلند

پشت دیوار شیشه مژگانش

بخت زیبای من بخند بخند

 

 ۱۰

گر بیفتم

از پل تار و شمشیریی ابروانش

تا رسیدن به چاه زنخدان دو سه بوسه بدرودباد ِلبانش

 

 ۱۱ 

مرد پیری که پاهایش از زیر زانو بریده است

شام هر جمعه با دستهای که رفته است در کفش چوبی

از درِ ارگ تا مسجد سرد "شاه دو شمشیره" تنها دویده است۱

 

 ۱۲

خانه خواهرم قفلِ رمزی ندارد

هرچه در هست بی دزدگیر است

روی زنجیر نیلوفرِ رفته تا دَر، دو سه کوکووی مست

 

 ۱. مسجدی مشهوری است در کابل متعلق به امامزاده‌ی که معجزه اش با دو دست شمشیر زدن بوده است

ادامه نوشته

یک نیمایی یک غزل

 

 

 عید برشما نازنینان مبارک باد!  این هم عیدانه ما برای شما یاران

 

یک شنبه، چهار شنبه

 

بر صلیب بزرگ کلیسا مسیح ایساده است

میخ در قلب و زنجیر بر دست

زیر باران خونی که خشکیده در تنگ های ترک خورده ی چشمهایش

پهلوی بچه سر گرم بازی است در گوشه ی تنگ و تار کلیسا

عصر یک شنبه روحانیِ مست

 

فرش مسجد پر از خون فرق خلیفه است

بچه ی بالغ از خواب مسجد نرفته است تا چار شنبه

بچه ی مدرسه  نور بند است1

مسجد کهنه در انتهای پر از خاک بن بست

پکه در سقف می چرخد و باد تندی به نقاشی هاله در سقف سر چرخ داده است

آسمان پشت زیبایی این سماع است اما

دامن تر به زانوی ملای تر دست

 

1. نور بند: زیبا، مقبول. این واژه در هزاره جات افغانستان استفاده می شود ودر ترانه های بومی فراوان دیده می شود. نوربند نوربند نوربنده/ داغ شی د دل مه منده....

 

اوپسالا سویدن

سه شنبه 09 نوامبر 2010 - 18 آبان 1389

 

 

از ماه به سال

 

هفته اش ماه شد و ماه به سال انجامید

ممکنی رفت و به رویای محال انجامید

 

نقطه ی کور شد امید بلندم آخر

ماه رخ رفت پس ابر و به خال انجامید

 

دانه دانه دُرِ اشک از نخ اندوه گذشت

دو سه تسبیح به لرزیدن فال انجامید

 

عاقبت پاسخ زیبایی هستی گم شد

نقطه ها چرخ زد آخر به  سوال انجامید

 

دست و بالی که پر از پر زدن رویا بود

زیر بار کج گردون به وبال انجامید

 

آفتابی که پر از عطر سحر گاهی بود

راست بر فرق سرم رو به زوال انجامید

 

مثل خط های قطاریم پر از جیغ عبور

جیغ داغی که کجا کی به و صال انجامید!

 

 

اوپسالا سویدن

دوشنبه 08 نوامبر 2010 - 17 آبان 1389

 

دومین جشنواره سه گانی

 

 خبرهای کوتاه:

برنامه رادیوی بی بی سی در باره شاه نامه با حضور اسماعیل خویی و... به زبان انگلیسی وقابل پخش مکرر

http://www.bbc.co.uk/radio/

 

 

شعر فارسی زبانان نام وبلاگی است که سه هفته است به راه افتاده است. این وبلاگ به همت سه شاعر ارجمند ایران، علی رضا قزوه، سعید بیابانکی و سعیدی راد مدیریت می شود. در بین کارهای خوبی که می شود یکی هم شعر برگزیده هفته است.

شعر برگزیده هفته رقابتی است دشوار بین هفت شاعر فارسی زبان از گوشه وکنار دنیای فارسی زبانان. در هفته سوم در جمع هفت شعر رقیب غزل "خواب مشترک" از این جانب هم به رقابت گذاشته شده بود. این غزل مقام اول را در میان هفت غزل به خود اختصاص داد. شعر های مسابقه ابتدا توسط گروه مدیریت انتخاب می شوند وبعد بدون زکر نام شاعر به رای گذاشته می شوند. من هنوز به رای دهی شرکت نکرده ام و از رای دهندگان هم بی خبرم ولی به نظر می رسد رای دهندگان شاعران مطرح امروزند و با مشخصات خود رای می گذارند. در هر حال خوب است دوستان به این وبلاگ سر بزنند و از فضای متنوع و زیبای شعر امروز فارسی زبانان بهره ببرند. من البته پاک فراموش کرده بودم که شعر من در مسابقه است ورنه لا اقل خودم هم یک رای می دادم که یک رای بالاتر می آورد هاهاها محض شوخی با بزرگان! اما خوشحال هستم که برنده شدم به دلیل این که یک سفر هند جایزه دارد. پس هر شعر خوب یک فیل است برای رسیدن به هندوستان. شما سر بلند باشید

این لینک وبلاگ شعر فارسی زبانان

 http://www.irafta.blogfa.com/

 

درود دوستان! برنامه یک ساعته "چهره های آشنا" با صحبت های علمی و بسیار تازه پروفیسور احمدی، صحبت های صمیمانه ودقیق محترم حامد رضوی ، بازخوانی نوشته استاد واصف باختری در باره شعرهای من ، اجرا وسخنان خوب عابد مدنی و صحبت تلفونی من به انجام رسید. از نکات قابل یاد آوری بحث جالب دکتر احمدی در باره شعر" بینی بریده ام المومنین"  وصحبت های حامد رضوی در باره سه غزل "قطار"، "مکتب" و " واسکت انتحاری" بود. فیلمی که برای برنامه تهیه کرده بودم در مسیر پست وکنترل گیر ماند وصحبت من تلفونیزیونی شد. به هر حال خانه خوبان آباد

برای تماشای زنده تلویزیون های فارسی لطفا از این سایت استفاده کنید

http://www.glwiz.com/web/popup.asp

 

 

 

خرگوش مدرن

1.

خرگوش مدرن خسته در کنج قفس

در سقف، چراغ خوابِ او ماه نه  آه

از لامپ گریختند یک جفت مگس

 

اوپسالا سویدن

دو شنیه 1 نوامبر 2010 - 10 آبان 1389

 

2.

 

خرگوش مدرن صبح ویتامین خورد

ظهر آب کلور دار از شیر طلا

شب خواب نرفت در خودش هی چین خورد

 

اوپسالا سویدن

سه شنیه 2 نوامبر 2010 - 11 آبان 1389

 

3.

بین جنگل دو خرگوش ترسیده درگوش هم صبح آهسته گفتند

بوی جوراب آدم به جنگل وزیده

شب دو خرگوش هم جنس در یک قفس روی داغ پلنگینه خفتند

 

اوپسالا سویدن

سه شنیه 2 نوامبر 2010 - 11 آبان 1389

 

 در قایقِ برگ

 

در قایق ِ برگ، فالگیرگ، در رود1

بر شاخ گوزن عنکبوتی لرزان

پیچیده چه گرد باد در کوچه ی دود

 

1. فالگیرک: کفشدوزک. با گذاشتن فالگیرک در کف دست فال می گیرند. اگر فالگیرک بالا رفت واز سر انگشتها پرید عاجل ورنه صبر است

اوپسالا سویدن

سه شنیه 2 نوامبر 2010 - 11 آبان 1389

 

 تقویم

 

تقویم تو نو گشت و زن سعدی مرد

دختر چقدر به ماه می کرد نگاه

ابر آمد و ماه را در آغوش فشرد

 

اوپسالا سویدن

سه شنیه 2 نوامبر 2010 - 11 آبان 1389

 

 

گاو میش

 

بی خبر از چنگ ودندان پلنگ منتظر در راه

پشتش از منقار و چنگ شادیِ مرغان وگوشش از صدا سرشار

گاو میش چرب وچیلی می رود راه  وچه سر گرم است در نشخوار

 

اوپسالا سویدن

سه شنیه 2 نوامبر 2010 - 11 آبان 1389

 

دندان سپید

 

نه، فرصت بوسه بود ونه، فرصت گب

یک لحظه به چشم مست او خیره شدم

دندان سپید عشق بر سرخی لب

 

اوپسالا سویدن

چهار شنیه3 نوامبر 2010 - 12 آبان 1389

 

ساقی

 

از سرخی رُز نه رنگ وبویی باقی

در حسرت دیشب چقدر گریه کنم

خواب است و خمار تلخ دارد ساقی

 

پاییز

هر لحظه خیالی از سرم می گذرد

مانند درخت پیر در بارانم

پاییز و دوباره پرپر یارانم

 

اوپسالا سویدن

جمعه 05 نوامبر 2010 - 14 آبان 1389

 

 

دکه ی تیشه فروش

 

تنبور بدون تار در طاق خموش

از کوچه صدای تنبک ودف ناید

در سایه سرو دکه ی تیشه فروش

 

اوپسالا سویدن

جمعه 05 نوامبر 2010 - 14 آبان 1389

 

 

کفترشهاب

 

ای ماه، اگر نیامدی در خوابم

پیغام به بال کفتر تیز شهاب

بفرست ونگاه کن کمی سرخ در آب

 

اوپسالا سویدن

شنبه 06 نوامبر 2010 - 15 آبان 1389

 

 

سرفه

 

رادیو از زمستان خبرداد

بر سر آنتن موح کوتاه لرزید ویخ بست

سرفه سرد نطاق در بال گنجشک افتاد

 

اوپسالا

07 نوامبر 2010 - 16 آبان 1389

 

این هم یک سه گانی طنز

وبره

 

مولوی از خطر های "همراه" می گفت بر روی منبر

"وبره" می آمد از جیب پتلون تنگش1

در سکوت میان دو  آیه "پیامک"  چه لرزیده می آمد از گیسوان صنوبر

 

1. پتلون : شلوار

اوپسالا سویدن

سه شنیه 2 نوامبر 2010 - 11 آبان 1389

 

خبر

 

 برنامه یک ساعته تلویزیون نور مقیم امریکا در باره شعرهای ناقابل اینجانب  چهارشنبه 10 نوامبر 2010 - 19 آبان 1389 باحضور وسخنان پروفیسور ولی پرخاش احمدی استاد دانشگاه بریکلی امریکا، حامد رضوی فرزند برومند پروفیسور رضوی، عابد مدنی  فعال عرصه مدنی و تنظیم کننده برنامه، زبان درازی مرا نیز از طریق پخش فیلم یا صحبت تلفونی خواهید شنید. سربلند باشید

 

برای خواهر بزرگم که الف با وبرق را نمی فهمد و در دهکده خود جهانی دارد. هیچ وقت از خانه اش به نزدیک ترین قریه اش سفر نمی کند و همیشه نگران خانه و حیواناتش هست. فقط دو سه باری از ترس تانک های روسی وجنگ های داخلی خانه اش را ترک کرده است. این شعر را  با تمام دلتنگی برای خواهر پیرم تقدیم می کنم.

 

کلبه ی قدیمی

 

مرغهایش همیشه تخم گذار

گاوهایش همیشه شیر افشان

جاروی خانه اش تر از صبح است

سردروازه اش دو سه قرآن

 

دود چوب تر از تنورش صبح

می رود تا به اوج ها پیچان

شیر سر می رود ز دیگ سیاه

مایه در قاشق مسی لرزان

 

بوی شیر و خمیر در گلخن

قد قد مرغ تخم هشته بلند

بع بع گوسفند و شیهه ی اسپ

می دود بین آتش و اسپند

 

پیش کلکین خیس صبحدمش

زیر نور دقایق لرزان

گربه اش لیس می زند خود را

گاه می گیرد از بغل دندان

 

 

پیر گشته است در جهان خودش

نه الف با نه برق می داند

حافظ شعر ناب فردوسی است

با خودش شاهنامه می خواند

 

 

ناشکن، چینی و دوا، هرچیز

هرچه دارد درون الماری است

خانه کوچکش برای خودش

هفت شهر و دکان عطاری است

 

شب که دلدردی اش شدید شود

گاه تریاک می خورد با قند

خواب او می شود کمی سنگین

می رود در خیال تا هلمند

 

پشت بامش پر است ا زمیوه

توت، انگور، سیب، زردآلو

برسربام خانه اش هر صبح

نغمه خوانند هدهد و کوکو

 

دسته ی داس تیز سبز درو

زیر چین های دست او لرزان

شبدر تازه می برد بر سر

زیر خورشید داغ تابستان

 

با همه انزوای دنیاییش

زخم ها خورده است از دنیا

مثل من کودکیش تنها بود

کودکی ها نه آب نه بابا

 

گشته ام دور دور دنیا را

در سفر در گریز آهویم

مانده در کلبه قدیمی خود

سخت دلتنگ دیدن اویم

 

اوپسالا

پنج شنبه 04 نوامبر 2010 - 13 آبان 1389

 

 

دو شعر تازه

 

 

اتو

 

پیراهن خویش را اتو می کردم

سمت چپ سینه اش کمی سوخته بود

با نم نم اشک آب می شد خاموش

شمعی که ز پیرهن بر افرو خته بود

 

اوپسالا سویدن

چهار شنیه3 نوامبر 2010 - 12 آبان 1389

 

 

داغ دوری

 

رو به روی همیم ومی بینیم

همدگر را زپشت شیشه ی تر

روی سیم درشت گوشی ها

می پرد از گلوی مان کفتر

نفسم قید می شود از بغض

در دلم پرپر هزار خبر

 

پشت شیشه نگاه ریحانه است

خواهر ساده ام که می گوید:

نازنین غیر داغ دوری تان

خبر داغ نیست در خانه

مادرت سکته کرده بعد از تو

خواهرت را خریده یک زرگر...

 

می دود بین حرفهاش پلیس:

وقت صحبت تمام شد خانم!

حرف زنها همیشه طولانی است

باقی قصه نوبت دیگر!

 

پشت شیشه شکست صاعقه هاست

در گلویم مراسم تشییع

 

با لگد می زند به در محکم

خشم بی خواب پاسبان ناگاه

با نفس تنگی عجیب از خواب

می کنم خویش را برون از چاه

 می زند پاسبان لگد بر در

 

اوپسالا سویدن

چهار شنیه3 نوامبر 2010 - 12 آبان 1389

 

سه گانی های تازه

 

 

چین

تصویر ماه را
در آب کن نگاه
چین پیش از آن که فکر کنی می رسد ز راه

اوپسالا سویدن
سه شنبه 26اکتبر 2010 ـ 4 آبان 1389


پرواز بلند

مرغ پرواز بلند حوا
روی سرشاخه ی پر سیب نشست
شاخه لرزید و شکست


اوپسالا سویدن
دو شنبه 25اکتبر 2010 ـ 3 آبان 1389

شهید

بار اول که دیدم
سرخ شد گونه هایم در آتش
بار دوم اگر تیربار نگاهش بیفتد به جانم شهیدم

اوپسالا سویدن
چهار شنبه 27اکتبر 2010 ـ 5 آبان 1389


بی قرای

چرَّه ها از دهان تفنگ شکاری1
سار ها از درخت صنوبر
پرپر بی قراری!

1.چره: ساچمه
اوپسالا سویدن
یک شنبه 24اکتبر 2010 ـ 2 آبان 1389

کابل

پشت ماه و آ فتاب، ما۱
زیر ماه و آفتاب
کابل عزیز شد کباب

۱. پشت: دنبال

اوپسالا سویدن
یک شنبه 24اکتبر 2010 ـ 2 آبان 1389


لب

 

آه بنگر لب پر زچینش

باد وباران چها کرده با آن

غنچه ی آتشینش

 

اوپسالا سویدن

چهار شنبه 27اکتبر 2010 ـ 5 آبان 1389

 

لانه ی آخر

تاهر کجا که می روی از چارچوب در
دنبال کفش های تو مرغ مهاجریست
تا بال بال لانه ی آخر


اوپسالا سویدن
سه شنبه 26اکتبر 2010 ـ 4 آبان 1389

 


عطر سنجد

 

 گیسویش پر ز گلهای سنجد

ایستاده است خورشید پشت سر او

درصف نان کنجد!

 اوپسالا سویدن
چهار شنبه 27اکتبر 2010 ـ 5 آبان ۱۳۸۹

 

 قیر

 

ای درخت پیر

فکر دیگری به حال ریشه هات جمع کن

سمت ریشه های تو خزیده اند جاده های قیر

 

اوپسالا سویدن

جمعه 29 اکتبر 2010 - 07 آبان 1389

 

درخت

 

تیشه ی همیشه گفت ای درخت

برگ وبار اگر نمی دهی

شاخه هات باد باد می شوند و ریشه هات بند رخت

 

اوپسالا سویدن

جمعه 29 اکتبر 2010 - 07 آبان 1389

 

گره های احساس

 

هرچه می بافتم  من

از خیالات ابریشمی تا صنوبر که می رفت در موج قالی

نقش پای تو را در گره های احساس می یافتم من

 

اوپسالا سویدن

جمعه 29 اکتبر 2010 - 07 آبان 1389

 

 

پله های ترک خورده ی  خیس

 

پله های بلند وترک خورده ی نردبان صبحنم داشت

زیر باران به فکر تو افتادم از پله های ترک خورده ی خیس

نردبان مثل من تا رسیدن به بام بلند خیالت دو سه پله کم داشت

 

اوپسالا سویدن

جمعه 29 اکتبر 2010 - 07 آبان 1389

 

بارش

 

گفت اسامه چه سیل و باران است

می توان شستشوی مغزی داد

بارش آیه های قرآن است

 

اوپسالا سویدن

شنیه 30 اکتبر 2010 - 08 آبان 1389

 

 چچن

برسرت شبکلاه امریکا

در دلت سنگ های افریقا

پشت پیشانی ات چچین پیداست

 

اوپسالا سویدن

شنیه 30 اکتبر 2010 - 08 آبان 1389

 

 له له

 

ظهر گرم و زبان دراز سگ پیر

بین ماشین های ترافیک

له له زندگی زیر بوقی که چسپیده بر قیر

 

اوپسالا سویدن

شنیه 30 اکتبر 2010 - 08 آبان 1389

 هلال

زاغی نشست بر سر بام و هلال شد
پیراهن سیاه شب قدر من کجاست؟
عیدم محال شد

اوپسالا سویدن
چهارشنبه 20 اکتبر 2010 - 28 مهر 1389

 

 کوزه

 

عاشقی گریه کنان رفت به خواب

سایه سرو روان گشت خرامان لب رود

کوزه را برد در آب

 

 اوپسالا سویدن

جمعه 22 اکتبر 2010 - 30 مهر 1389

 

 گاه

ای فروغ ماه

من نگفته ام همیشگی

از میان ابرهای پاره پاره گاه گاه

 

  اوپسالا سویدن

یک شنبه 24اکتبر 2010 ـ 2 آبان 1389

 

 

یک غزل ویک نیمایی

 

 

نه چشم دیدن نه دست چیدن

 

نه چشم دیدنش دارم نه دست چیدنش دارم

چو سرو پای در گل دست ودل لرزیدنش دارم

 

عرق می ریزد از رخساره ام شرم جوانی را

چه باغستان سرخ غنچه تا خندیدنش دارم

 

دلم مازندران و رخش من در باغ تهمینه است

سر هر کوه ابری گرم در باریدنش دارم

 

گل باغ بلندی های جولان است آسان نیست

که همچون ماه قصد نیمه شبها دیدنش دارم

 

بهار تازه ی پاریس در پیراهن روشن

درون شیشه عطری، حسرت بوییدنش دارم

 

اگر باران ببارد تند و پُندُق هاش وا گردد1.

به رنگ شاخه ی گل اشتیاق چیدنش دارم

 

1. پُندُق: شکوفه، غنچه

 

اوپسالا سویدن

جمعه 29 اکتبر 2010 - 07 آبان 1389

 

قم

 

گفت در قم چرا زیستی منگ و مجبور ؟

گفتمش: تشنه بودم در آغاز یک رود

خواستم رد شوم از بلندای پلهای ایمان به سرچشمه ی آب انگور

یا که خود را بیندازم از اوج پل در دل موج شک ها

گفت: از پل پریدند مرغان پرشور!

 منطق الطیر پرواز کرد از نگاهم

ماهیان مرده بودند در خواب دریای خشکیده روی نمک ها1

روی دیوار پل خال خالی به جامانده بود از شتک ها

منطق الطیر پرواز کرد از نگاهم

بر سر پل نشستم

در غروب غریبی گرفتم

نبض خاموش یک نی لبک را

آتش افروختم در لب بشنو از نی

دور  شمعی که می سوخت در نی از آواز داغم

می پریدند

ـ روی لبهای ترد من ونی لبک ـ شاپرک ها

 

1. دریا : رود

اوپسالا سویدن

پنج شنبه 28اکتبر 2010 ـ 6 آبان 1389

 

 

دو شعر تازه

 

 

ققنوس

 

مرغ سیاه شب

خوابیده روی خرمن تخم طلایی اش

هر لحظه یک شهاب به بشقاب سرخ ماه

با تیر می تکاند رویای تخم ها را

هر لحظه خواب جوجه ی رنگین درون تخم

کابوس می شود

 با این همه شهاب شتابان آتشین

مرغ سیاه شب

با هر سپیده، سوخته ققنوس می شود

 

اوپسالا سویدن

چهار شنبه 27اکتبر 2010 ـ 5 آبان 1389

 

 

جمعه ها شنبه ها

 

جمعه ها همیشه در حرم

دختران ِانتظار گریه می کنند

بچه های انتظار سینه می زنند

 

شنبه ها همیشه در حریم

بچه های شیشه و شراب

دختران ِنشه وخراب

دست های شاد وگیسوان باد را

شانه می کنند،خینه می زنند!۱.

 

۱. خینه: حنا

اوپسالا سویدن

جمعه 22 اکتبر 2010 - 30 مهر 1389

دو شعر نو

 

آسیه

 

دنبال آسیه

بیهوده چرخ می زنی وپیر می شوی

فرعون گیر کرده به گرداب زندگی

در آسیاب چرخ زنان مانده آسیه

 

بانوی لخت لوط

در دشت های کفر خودش بنگ می زند

توفان به شیشه خانه بالای حادثه

می پیچد و بر آینه ها سنگ می زند

 

مرگ از دل زمین

در گوش هوش موج زنان است

نوح از بلند حادثه

با بادبان کشتی خود جار می زند

مردی که مردنی ست

با خنده نیش طعنه به نجار می زند

 

بانوی لخت نوح

ماهی شکار می کند و چنگ می زند

توفان به باد بانها

 پیچیده موج موج

کشتی نوح بر سر امواج خشمگین

آهسته  می رود

بانوی لخت چنگ به خرچنگ می زند

 

اوپسالا سویدن

سه شنبه 19 اکتبر 2010 - 27 مهر 1389

 

 

 

دریچه های تنگ

 

 

ای نسیم ای بهار

رد شدید اگر ز برق سیم های خار دار

با غزاله می پرید

 روی مین های انفجار

با شکوفه باد باد می شوید

روی شاخه شاخه های انتحار

با انار دانه دانه می شوید

روی خوان خون قندهار

 

ای نسیم ای بهار

قاصدک چه دور و دیر مرده است

شیشه های خانه های ما نسیم نه گلوله خورده است

روی دست های خشک خانه ها دریچه های تنگ انتظار مرده است

 

اوپسالا سویدن

یک شنبه 24اکتبر 2010 ـ 2 آبان 1389

 

چند گام در راه سه گانی های دکتر فولادی

 

طالبان

 

دختر گرسنه گفت: نان

مادری که روی آفتاب را ندیده بود

با خطوط  آب دیده اش نوشت: هیس! طالبان!

 

اوپسالا سویدن

جمعه 22 اکتبر 2010 - 30 مهر 1389

 

دزد

 

دزد، از ، دریچه ی گشوده رفت بی خبر

گنجه باز بود

روی جام نقره نقش مار قطعه قطعه از تبر

 

اوپسالا سویدن

جمعه 22 اکتبر 2010 - 30 مهر 1389

 

 کانکور

 

دختری در امتحان کانکور

زیر پرسش بزرگ زندگی نوشت:

سنگسار ، مثله ، زنده بین گور!

 

اوپسالا سویدن

جمعه 22 اکتبر 2010 - 30 مهر 1389

 

جای بارن

 

ابر می رفت سر از دیگ ‌برنج

خشک می شد شالی

جای باران خالی

 

اوپسالا سویدن

جمعه 22 اکتبر 2010 - 30 مهر 1389

 


حرام



ودکا تمام شد
چرسی که دود می شد در برگ های زر
با قی حرام شد



اوپسالا سویدن
یک شنبه 17 اکتبر 2010 - 25 مهر 1389


کلاه گیسو



لب بر لب عروس
با اشتها نهاد
از سر کلاه گیسش افتاد!



اوپسالا سویدن
یک شنبه 17 اکتبر 2010 - 25 مهر 1389



تخم

مرغی که کرک کرده به خواب است
مردی که زن گرفته
دنبال تخم تازه کباب است



اوپسالا سویدن
یک شنبه 17 اکتبر 2010 - 25 مهر 1389

پیروز روز فاجعه

 

تنگ غروب بود

لشکر به غرب شهر سرازیر می شدند

در غزنه سیل می برد

پلهای پر تلاطم تاریخ بیهقی را

شمشیر زن امیر

از سیل خون سرخ خلایق گذشته بود

می خواست قطع نامه نویسد

جز قطعه قطعه قطعه ی دستان سرخ عشق

رنگ و قلم نبود

 

پیروز روز فاجعه بی باده مست بود

کاتب نداشت

تاریخ را به جبهه مردم

می کند با گلوله وخاموش می نگاشت

 

لشکر به  غرب شهر سرازیر می شدند

سیف از هزار سر

سیف از هزار پستان

با برق می گذشت

سرهای خونچکان را

بستند در دهانه ی خونین  توپ ها

برخاک غرق پرپر وپرپر

نعش هزار کفتر بی سر به رقص بود

 

ابر غلیظ فاجعه برشانه غروب

شال سیاه می بافت

از نوک زاغ های هیاهو در آسمان

خورشید چون جنازه داغی

هر لحظه می شکافت

 

اوپسالا سویدن

سه شنبه 19 اکتبر 2010 - 27 مهر 1389

 

 

 

زاغ

در جنگلی در آینه‌ی آب
افتاده بود طوطی از شاخسار هند
زاغی به قارقار می‌آلود آب را
زاغی که پر به تیر خطر می‌زد
زاغی که با لجاجت مرموز
می‌خواند جوجه اش را :
زیبا ترین پرنده دنیا

جنگل هزارگونه پرنده
جنگل هزار شاخه‌ی پر گل در آب کاشت
زاغی که چشم دیدن دریاچه را نداشت
آب هزار جنگل آیینه را
از قارقار خشک می‌انباشت

زاغی که زاده می‌شد
زیبای محض بود
هرچند پوست کنده بگویم که نحس بود
از تخم در می‌آمد منقار و پر نداشت
زیبای محض جنگل
از عکس خود در آینه‌ی چشم های باز
اما خبر نداشت

اوپسالا سویدن
سه شنبه 12 اکتبر 2010 - 20 مهر 1389

 

 

 

 

فال زاغچه

 

 
در شکوه آسمان وآفتاب صبحدم
زاغچه به چشم روشن دریچه اتفاق ریخت
پنجه وپرش به شیشه های آفتاب‌شُسته خط زد و
خط که نقطه نقطه خال خال شد گریخت.

پلک من به پرپرِ دریچه ناگهان پرید
حافظ قدیمی ام به فال نیک سر رسید
دختران کنار شعر های عاشقانه در لباس نازک کبود
صوفیان که شصتشان به بهت لب شکسته بود

در شکوه آسمان و آفتاب صبحدم
زاغچه دو باره تند تر رسید
روی روزنامه‌ی دریچه تیتر اول خبر...
زاغچه
از دریچه آنچنان که از شکوفه شاپرک پرید
پرتقال صبح نو رسیده پاره پاره شد
روی تشنگی شیشه‌ی ترک ترک...
شیشه شکسته پر شد از شعاع سوزنک
آفتاب شوق از سرم گذشت

زاغچه پیمبر عجیب بود
مثل یک پیام شوق در میان سالهای عمر من غریب بود

کودکان شوق و مژدگانی آمدند
تند تند در زدند
بال های من کجا چگونه پر زدند؟

اوپسالا سویدن
چهارشنبه 13 اکتبر 2010 - 21 مهر 1389

 

جرقه

 

 

برق ر فته بود

دست بردم از میان گیسوان برق رفته اش

 به دکمه ها

سیم های لخت گیسوان او جرقه زد

پیرهن به خواهش بلند سینه اش چقدر  تنگ بود

قلب او که طبله کوفت

دکمه ها به سوی آسمان ترقه زد!

لامپ های سرخ از آسمانه ریختند

دستهای من کجا گریختند؟

 

اوپسالا سویدن

دوشنبه 11 اکتبر 2010 - 19 مهر 1389

 

اسامه

   

این هم گزارش تصویری از سفر به ناروی(نروژ)

http://picasaweb.google.se/rahim.afghan/Temakonferens2010#slideshow/5521677619460463250

 

 

اسامه

 

گردنم را زدم با شمشیر عربی

جلد به سان جلادی

که در جده گردن زد

ابوالقاسم رافضی را

برگردن بریده سرم پا برجا بود

شمشیر از خبر گذشته بود

بس که جلد بودم در جلادی

 

دور کعبه طواف می کردم

با سر بریده ی پا برجا

گفتم که سنگ بر گیرم

 شیطان را

خم شدم

سرم افتاد

از موی سرخ خویش گرفتم و

پرتابش کردم

شیطان به سرسختی من خندید

انگار جمجمه ام از سنگ های فلسطین بود...

 

با شمشیر عربی ایستادم

در برابر بازوانم

دو شاه باز از بازوانم پرواز کردند

دو بازویم از چنگ دو شاهباز

از ضرب شمشیری که از استخوان گذشته بود

بی آن که آبی از لب ریخته باشد

 

برای رفتن راه بود

برای نرفتن چراغ

با دست های از دست رفته

بعد از خودم

اسپ را پی کردم

پاهایم را در راه دفن نکردم

نه دست گورکن داشتم

نه زبانی برای شهادت

گذاشتم که کفشهای نو ام نماز باران بخوانند

برای غسل پاهای از دست رفته

 

با دست های بریده ی خون آلود

سینه ام را شکافتم

دلم به مردن من شک داشت

صدای پای سگی گرسنه که از دور می آمد

با زبان دلم له له می زد

 

دلم در التهاب دهان سگ می سوخت

دیگر چیزی نمانده بود

جز گوشت های سرخی برای منقارهای قارقار

 

با خاطر همیشه آسوده

برگشتم از تمام سفر بی خویش

برگشتم که حج ناقص خود را

تمام کنم

در کعبه کس نبود

گفتم که اسم های خدا را

یک یک برلب بیاورم

لب باز کردم که یا من اسمه ...

دیدم اسامه آمد

 با سر بریده من در دست

ولبی که خیزران می خورد و اسامه نمی گفت

چشمانم از حدقه در آمدند

دیدم که جای خالی چشمان من کجاست

 

اوپسالا سویدن

سه شنبه 28 سپتامبر 2010 - 06 مهر 1389

 

 

دو شعر پیش کش عید شما خوبان

 

 

درود دوستان ارجمند! برای روزی چند مسافرم. برای شرکت در کنفرانس بین المللی زبان های مادری همراه با جمعی از دوستان عازم ناروی(نروژ) هستیم. تا پنج شنبه پیش روی این دریچه هوای تازه نخواهد خورد جز از طریق انفاس قدسی شما

 

ایریک هرمه لین دیوانه ی نابغه

دیروز به دعوت دکتر محمود حسن آبادی اوپسالا را تا استکهلم زیرا باران دویدیم تا در مراسم بزرگداشت 150 سالگی تولد ایریک هرمه لین شرکت کنیم. مراسم خوبی بود. یکی از وابستگان هرمه لین که مرد سالخورده یی بود در باره هرمه لین سخنرانی جالبی کرد. ایریک هرمه لین فرزند خانواده شاهنشاهی سویدن بوده است. پدر هرمه لین به او می گوید به اقتصاد ومدیریت بپردازد تا حکومت وثروت داری را به پیش ببرد. پاسخ هرمه لین فاجعه بار بوده است. هرمه لین گفته بود من هیچ از اقامت در یک جا وحکومت کردن بر یک ملت خوشم نمی آید. من اصلا اهل ماندن به این سرزمین نیستم. هرمه لین می رود آمریکا وسرباز می شود ودر چندین ماموریت خارجی شرکت می کند. از آمریکا بر می گردد ومی رود به انگلستان ودر ارتش انگلیس کار می کند . تحت ماموریت انگلیس به هندوستان می رود. شش سال در کویته پاکستان امروز که متعلق به هندوستان دیروز بود می ماند ودر آنجا زبان فارسی یاد می گیرد. پس از بازگشت از کویته به آفریقا می رود ومدتی در آنجا می ماند. سر انجام بعد از بیست وپنج سال مهاجرت به سویدن بر می گردد. پدر ایریک هرمه لین در می یابد که ایریک الکلیست ومعتاد است وبدون الکل زندگی نمی تواند. او را به درمان گاه لوند بستر می کند تا زیر نظر پزشکان به زندگی ادامه بدهد. ایریک هرمه لین 35 سال درآسایشگاه می ماند.ایریک در همین دوره دست به ترجمه می زند ونخست آثار فلسفی ودینی را از آلمانی ترجمه می کند. بعد به ترجمه از زبان فارسی می پردازد. مجموعه آثار ترجمه شده او از فارسی پانزده هزار صفحه است. یعنی هر روز یک ونیم صفحه از فارسی به سویدنی ترجمه می کرده است. نظم فوق العاده خاص در زندگی که تنها از یک الکلیست بر می آید! آثاری که ترجمه کرده است عبارتند از شاهکارهای زبان فارسی. مثنوی مولوی، رباعیات خیام، حدیقه الحقیقه ، کلیله و دمنه، گلستان وبوستان، دیوان بابا طاهر عریان وتعدادی دیگر از آثار مهم زبان فارسی. هرمه لین به دوازده زبان تلسط داشته وشش زبان را هم در حد خواندن بلد بوده است. هر بار که یکی از بستگان او به دیدارش در آسایشگاه می آمده است یک کتاب ترجمه شده اش را به آن شخص تحفه می داده است. تنها کار جالبی که در زمان حیات او می شود این بوده است که سفیر ایران آن زمان از استکهلم به آسایشگاه او در شهر لوند می رود واز او به خاطر کار عظیمش تشکر می کند. هرمه لین در آسایشگاه در کنار ترجمه های نا تمامش می میرد.

 

دو سه کوزه باران

 

نمی گویم ای ماه

برای خیالات تختم

دو سه بالش پر پر نرم مهتاب بفرست

برای نگاه پر از گریه ام دستمالی که ابریست

برای گل رز که افتاده برعکس درخاک

دو سه کوزه باران

که گل را کند قاب بفرست!

 

اوپسالا سویدن

دوشنبه 26 ژوئيه 2010 - 04 مرداد 1389

 

گل گلاب۱

 

دولب گشود، دو گل از دو چشمه آب گرفت

دو دکمه... پرده ز روی  دو آفتاب گرفت

 

به شوخی آمد وچشمک زد از مقابل من

پیاله کج شد و دل را شراب ناب گرفت

 

چو کبک مست که بیند شکارچی را چُست

میان سنگ وعلف با دَوِش شتاب گرفت

 

نسیم شوخ به رخسار لاله سیلی زد

به پیش چشم ترم نیم ِآفتاب گرفت

 

گرفت عکس سیاه وسپید او را چرخ

به طاق آبی وبا صد ستاره قاب گرفت

 

خیال شعله رخی از دلم زبانه کشید

تمام دهکده را دود این کباب گرفت

 

اوپسالا سویدن 

2010-06-21

۱. گل گلاب: گل محمدی

غزلی تازه

 

خواب صبحگاهی

 

صبح ها دیر تر بخواب اینجا صبح گنجشک خوان نمی آید

از گلوی خروس زخمی ما خون بلند است اذان نمی آید

 

صبح ها دیرتر بخواب که صبح  تشت خونی زبام افتاده است

غیر از این تشت های رسوایی هیچ از این آسمان نمی آید

 

پدرت رفته پشت شیر وشکر مادرت منتظر نشسته به در

ماه وخورشید خواب می بینی برلبت قرص نان نمی آید

 

می روی شهر زود تر برگرد شهرما غلغله است از ولگرد

جز گدایان پیرهن چرکین کس به چشم دکان نمی آید

 

جای امن جهان کجاست؟ دلت. دل که بریان شده است واز نبضش

جز صدای بلند روغن داغ زیر اشک روان نمی آید

 

سقف را خیره شو اگرچه ترک دارد وتار عنکبوت ومگس

سقف تار ِ ترک ترک از توست سهمت از کهکشان نمی آید

 

آسمان برج عنکبوت شده است ماه در ابرسرخ دود شده

آن که چشمش به راه جولاه است بر لبش غیر جان نمی آید

 

برف سان متر می کند هر روز طفل نان فکرمی کند هر شب

از زمین گندمی نمی روید جز کفن زآسمان نمی آید

 

همه جا آسمان همین رنگ است  آسیابی که بر سرش سنگ است

گرد خود در گرسنگی چرخان گندمش  رفته نان نمی آید

 

آه ای دل کمی زمینی باش سرو درباغ سبز چینی باش

 پای تو لکنت روان دارد  راه تو بر زبان نمی آید

 

صبحها دیرتر بخواب که صبح رادیو بی خبر به دار شود

ساعت هشت مرگ می آید نام افغانستان نمی آید

 

اوپسالا سویدن

دوشنبه 16 اوت 2010 - 25 مرداد 1389

 

پاییز و شعر بلند بینی بریده ام المومنین

 

 

پاییز

 

 

آهسته از درخت ِباران خورده

بالا می خزد پاییز

با افت وخیز

ازپوست ترک ترک و لیز

وبرگ ها مورمور می شوند

برتن تر ِ درخت

 

باد قیچی تیز می کند

برگرده سرخ  سیب

ودرخت دانه دانه می چیند

اشکهای خونین رسیده اش را

در دامن پر از شرشرسرخ برگها

 

پاییز نی می گذارد در منقار کلاغ

وقارقار

نینوا می نوازد

در ریزش سیب وبرگ

ازشاخه های بیهوش جدایی

درقیر قیر مرگ

 

آسمان  کتان می بافد

بر دار ابر

در کارگاه بی ماه

 

وکف های صابون

چسپیده است

برمنقار قار قار

 

 

اوپسالا سویدن

سه شنبه 24 آگست 2010 - 02 شهریور 1389

 

 

قابیل

بینی بریده ام المومین

ادامه نوشته

دو غزل تازه

 

عباس فراسوی عزیز یاداشتی بر غزل گردن بند آهو نوشته است. ضمن سپاس از عباس عزیز لینک وبلاگ فراسو درخدمت شما:

http://neshana.blogfa.com

 

 گردن بند آهو

 بعد از این باید که با تنهایی خود خو کنم

چرخ گرد خود زنم در خویشتن هوهو کنم

 

بخت از من می گریزد با شتاب روز وشب

کو دلی تا باز گردن بند آن آهو کنم

 

شاید او در آب چشمک کرده باشد سوی خویش

چشمکش را جستجو در آب های جو کنم

 

شاید آن مریم که نو رسته است در گلزار ا وست

باید از نزدیک گیسوی ترش را بو کنم

 

یک دو تار از گیسوانش را به دندان بشکنم

تا جهان را مست از شب بوی آن گیسو کنم

 

آه اگر او را نیابم زیر چتر عاشقی

با زبان برگ ِمجنون بید ها کوکو کنم

 

نه نباید در دلم آیات یاس آتش زند

در چراغم روغنی مانده است تا سوسو کنم

 

قرص ماه ومهر را صبحانه وشامش کنم

صد هلال عید را قربان آن ابرو کنم

 

در صدای شرشر باران در آرم پیرهن

با فروغ مهر اتاق عشق را جارو کنم

 

شب به خوابش می روم تا چشم او روشن شود

باید از رنگین کمان پل تا دوچشم او کنم

 

ذوق قایم باشک وبازی است در چشمان عشق

من که عریانم کجا پنهان شوم تا قو کنم

 

اوپسالا سویدن

دوشنبه 16 اوت 2010 - 25 مرداد 1389

 

 

 

سمیرا دختر شش ساله ام امروز(چهارشنبه 18 اگست 2010 - 27 مرداد 1389 ) کلاس اول دبستان را شروع کرد. من او وهمه کودکان جهان  که امروز به مکتب می روند را با این غزل بدرقه می کنم.

 

ساک نو بر پشت و پا در کفش مکتب می کند

در که وا شد خنده را آرایش لب می کند

 

اضطراب و شوق یک جا می دود در کفشهاش

نبض راه از ضرب گامش تند تب تب می کند

 

می رسد مکتب دهانش اندکی خشکیده است

شیشه ی پر شیر در دستان او تب می کند

 

با عدد بازی و با حرف آب بابا  با مداد

با همین حرف وعدد ها حل مطلب می کند

 

گودی اش خواب است وشیرینیش در کنج اتاق*

رفته مکتب روز را با نقش وخط شب می کند

 

عصر می آید  اتاق بازی اش پر می کشد

خانه را از خنده های خود لبالب می کند

 

وای اگر دیر آید از مکتب قیامت می شود

کوچه ها را تا اتاق دل معذب می کند

 

شب که پشت بام می خوابد پر است از حرف روز

قصه خورشید را با ماه وکوکب می کند

 

اوپسالا سویدن

سه شنبه 17 اوت 2010 - 26 مرداد 1389

*گودی: عروسک

دو شعر تازه

دوستان اهل دل درود! از سفر برگشتم وسفر خوبی بود. چیزی که اصلا فکرش رانمی کردم این بود که در سفر هم شعر بگویم. به هرحال شعر آمد ومن هم مجبور شدم شبانه مهمانشان کنم. حاصل این میهمانی ها ی شبانه یک شعر نسبتا بلند شش صفحه یی است که بماند. فعلا این دو شعر که سوغات شما باشد اینجا. نقدها ونظرها شیرینی شماست برای من! 

سوسک در آیینه

  

درصفحه ی بزرگ روزنامه آیینه

ایستاده است هتلر

باشانه های براق از ستاره

وسینه های سنگین از سکه

 

باد در گوش روزنامه چاقو چرخ می کند

ودهان هتلر بریده بریده

 در نعره ی

عرش

فرش

ارش

مرش

 عر...

مادرکیکان*

چرک چکان

از تشناب تا روزنامه می چکد**

وآهسته می رود برآیینه ی پر از هتلر

 برسکه هایش پا می گذارد

برستاره هایش تخم

 

باد درگوش روزنامه چاقو چرخ می کند

ودرتتر اولش می نویسد گردباد

مادر کیکان

با پشت می افتد در دهان هتلر

 درآیینه!

 

درآیینه موج می زند پاها

در عرش فرش مادرکیکان

 و دست وپازدن سوسک

درلشکرشکست خورده هتلر

در ارش مرش مرگ

 

گوتنبورگ

پنج شنبه 12 اوت 2010 - 21 مرداد 1389

 

 *مادر کیکان: سوسک

*تشناب: دستشویی

 

 

 

آینه ی زنگی

 گفته بودند که آب آینه ی پاکان است

آب ما آینه ی زنگی ضحاکان است

 

گل دهانی است پر ازسکه زرین در باغ

گل که صدچاک به چشم تر دل چاکان است

 

رود ِزاینده مرجان وگهر بود ابری

که گل پنبه به چاک دل غمناکان است

 

شهرِخوبان پُر ِگل ریزی ودست افشانی است

شهر ما عرصه پاکوبی سفاکان است

 

کاسه صبر من از خون سرم داغ تر است

خون من ریخته در کوزه دلاکان است

 

در خیابان جنون، قافله ی فواره است

سرخ ِ فواره زنان گردن بی باکان است

 

زیر رگبار ستم حشر گل سرخ اینجاست

خون ِگلها شتک ِعینک شکاکان است

 

چشم از خواب سبک شسته وبیدار شوید

مهره  چشم شما مهره حکاکان است

 

 

گوتنبورگ سوید

شنبه 14 اوت 2010 - 23 مرداد 1389

 

دو شعر تازه

 

دوستان عزیز درود!

تا یک هفته در سفر هستم واحتمالا سرم از این دریچه خالی است! لحظه های تان شاعرانه وآبی وآفتابی!

 

 

  عذاب

 خواب من تربود و رویایم در آب افتاده بود

روی چین های دو چشمم آفتاب افتاده بود

 

خواب من می رفت سر از روی بالش زیر آب

رود با شیبی پریشان در شتاب افتاده بود

 

حرف می گفتم میان خواب وبیداری روان

بر ذغال داغ از دستم کباب افتاده بود

 

رفته بودم کوه گردی خود کشی هم رفته بود

نیمه های صخره از دستم طناب افتاده بود

 

روی دست جنگل پرخار جان می باخت سخت

ماده خرگوشی که از چنگ عقاب افتاده بود

 

پنجه ی سرخی بریده، ماهیی بر خاک بود

همچو ابراهیم در آتش رباب افتاده بود

 

بینی یک دختر افغان دماغم را برید

زیر تیغ تیز از زیر حجاب افتاده بود

 

خواب من هی تلخ می گردید وهذیانم زیاد

در کنارم شیشه های بی شراب افتاده بود

 

دخترم  نم نم به رویم آب زد  بیدار کرد

گفت فهمیدم که خوابت در عذاب افتاده بود

 

اوپسالا سویدن

چهارشنبه 04 اوت 2010 - 13 مرداد 1389

 

داغ

 

تنها

در اتاق داغ

برهنه ام

ومی شمارم دانه دانه

داغهایم را

با دانه های بی شمار عرق در پیشانی

وآبشاری که قطره قطره از موهای سرم شروع می شود

از سینه ام شیار

از بازوانم جوبار

وبدین سان آبشار می شوم

وبدین سان آب

در اتاق داغ

تنها

 

اوپسالا سویدن

چهارشنبه 04 اوت 2010 - 13 مرداد 1389