دوستان عزیز درود!

تا یک هفته در سفر هستم واحتمالا سرم از این دریچه خالی است! لحظه های تان شاعرانه وآبی وآفتابی!

 

 

  عذاب

 خواب من تربود و رویایم در آب افتاده بود

روی چین های دو چشمم آفتاب افتاده بود

 

خواب من می رفت سر از روی بالش زیر آب

رود با شیبی پریشان در شتاب افتاده بود

 

حرف می گفتم میان خواب وبیداری روان

بر ذغال داغ از دستم کباب افتاده بود

 

رفته بودم کوه گردی خود کشی هم رفته بود

نیمه های صخره از دستم طناب افتاده بود

 

روی دست جنگل پرخار جان می باخت سخت

ماده خرگوشی که از چنگ عقاب افتاده بود

 

پنجه ی سرخی بریده، ماهیی بر خاک بود

همچو ابراهیم در آتش رباب افتاده بود

 

بینی یک دختر افغان دماغم را برید

زیر تیغ تیز از زیر حجاب افتاده بود

 

خواب من هی تلخ می گردید وهذیانم زیاد

در کنارم شیشه های بی شراب افتاده بود

 

دخترم  نم نم به رویم آب زد  بیدار کرد

گفت فهمیدم که خوابت در عذاب افتاده بود

 

اوپسالا سویدن

چهارشنبه 04 اوت 2010 - 13 مرداد 1389

 

داغ

 

تنها

در اتاق داغ

برهنه ام

ومی شمارم دانه دانه

داغهایم را

با دانه های بی شمار عرق در پیشانی

وآبشاری که قطره قطره از موهای سرم شروع می شود

از سینه ام شیار

از بازوانم جوبار

وبدین سان آبشار می شوم

وبدین سان آب

در اتاق داغ

تنها

 

اوپسالا سویدن

چهارشنبه 04 اوت 2010 - 13 مرداد 1389