خیمگی

 

دختر خفته بیدار شد صبح
از صدای تفنگ شکاری
کفتر ماده ای پرپرک زد
زیر چاقوی پرخون جاری

 دم دم صبح خواب خوشی داشت
دختر خفته در خیمه ای تنگ
دست در دست چوپان وحشی
رفت تا پشت احساس یک سنگ

 خواست تا دست او را به سینه...
گله از زوزه ی گرگ رم کرد
گوسفندی سراسیمه شاشید
بره ای بع بع زیر و بم کرد...

 دختر از ترس در خیمه برگشت
قلب او مثل یک چایبر بود١
قلقلک جوش می خورد ومی ریخت
صورت و سینه اش داغ و تر بود

 رفت تا چشمه و فکر ها کرد
آب سردی به احساس خود زد
موی خود را رها کرد در جوی
گفت لعنت بر این خیمه ی بد

بعد از جیب آیینه اش را
با دو انگشت لرزان در آورد
تا که آیینه اندازد از دور
شُست و آیینه را پاک تر کرد

 زوزه می کرد گرگی گرسنه
برسر تپه  نزدیک خیمه
دختر از چشمه وحشت گرفت و
مار شد راه باریک خیمه

 آمد و خفت در بستر تنگ
خستگی خواب شیرین به چشمش
بوی گلها و رقص علف ها
ریخت رویای رنگین به چشمش

 با صدای تفنگ شکاری
تلخ و شیرین یک خواب گم شد
کفتر ماده ای پرپرک زد
کفتر نر چه بی تاب گم شد

 

 استکلهم سویدن
جمعه  15 ژوئيه 2011 - 24 تیر 1390


 

تنهایی

 مهدی ف گرامی در ارتباط با غزل "بوسه هنگام لعنت و نفرین" پرسشی داشتند که توضیح داده ام. گفتم بد نباشد شما گرامیان نیز شریک قصه شوید. از دقت نظر مهدی گرامی یک جهان سپاس. اول پرسش مهدی و بعد توضیح  من

درود
غزل دوم را بیشتر پسندیدم
و بسیار زیباست.دو کاربرد مبهم در این بیت هست که اگر برای ما رفع ابهام کنید سپاسگزار خواهم بود:
تک تتک (؟) شد بلا ملا آمد
لامپ تکید (؟)
ولی همین بیت هم زیباست.
روایتی شاعرانه از کاری که چندان از شعر دور نبوده است
لذت بردم.
سپاس![گل]         
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درود بر آن یار صمیمی و منتقد گرامی! تک تتک  روایت دیگر از تک تک کردن است ولی با ایهام غلیظی از صدای تفنگ که  شلیک می شود اول یک تیر بعد دو تیر و... و اما در بَلا مَلا چند چیز منظور بوده است اول روایت پست مدرنیستی یعنی استفاده از اصطلاحات زبان روزانه و نقل مکررات مثل آب ماب چای مای و... ولی اینجا یک نکته دیگر هم هست که بلا ملا  نوع وحشت را می رساند. معمولا در خرابه ها که می روند می گویند مواظب باشید بلا ملا دارد. اینجا در واقع صدای تک تتک تفنگ و بعدش هم شاید صدای تک تتک در نوعی ایجاد رعب است. بلا ملا را یک طور دیگر هم می توان قرایت کنیم یعنی معکوس مُلای بَلا و در لهجه فارسی قندهاری به مُلّای به ضم میم و تشدید لام ملای به فتح میم و بدون تشدید لام می گویند در واقع در این بیت گفته می شود که این انتحار کار یک طالب و ملّا است. منتهی پیش از این که انتحاری صورت بگیرد صدای تفنگ می آید و گویا تلاش می شود که انتحار کننده را پیش از انتحار بکشند اما نمی توانند. در هر حال روی بیتی دست گذاشتید که در عین سادگی خیلی کار داشت...

و اما لامپ تکید هم دو سخن دارد اول این که در اصطلاح فارسی رایج در افغانستان  به جای لامپ سوخت می گویند لامپ تکید. و این شاید به دلیل تکیدن سیم های نازک لامپ در داخل شیشه لامب باشد و یا دلایل دیگر باشد که بماند... در این جا  تکید ایهام دارد اول این که وقتی رادیو می خواهد بگوید انتحار هنوز اِن اش را نگفته که برق می رود و لامب می سوزد اما این احتمال هم هست که این انتحار به حدی شدید است که لامب از سقف به کف اتاق می افتد... از دقت وتوجه شما گرامی بسیار سپاس

 

 روی تخت طلاکوب براق
خواب مخمل دمادم می آشفت
دختر خفته خندیده در خواب
با کسی از تب وعشق می گفت

بین سرشاخه ها جنبشی بود
زاغکی نیمه شب توت می خورد
ماه افتاده بود از دریچه
روی دو شیزه و لوت می خورد

گربه ی زیر باران مهتاب
شیشه را دم به دم  لیس می زد
زاغ تا شور می خورد گربه
پنجه بر شیشه ی خیس می زد

بین سرشاخه ها زاغ آرام
روی پاهای شب خواب می رفت
گربه هی لیس می زد به لبها
از لب خواهشش آب می رفت

بر لب  دختر زیر مهتاب
خنده ساده یی نقش می بست
دختر آهسته در خواب می گفت:
گیسوان مرا پنجه زن مست!

باد سرشاخه ها را می آشفت
زاغ آهسته بیدار می شد
طرح گیسوی در باد رقصان
در شب زاغ تکرار می شد...

گربه  مایوس از پشت شیشه
دم  میان دو پا کرد و پا شد
بین تاریکی محض دهلیز
رفت و گم شد ندانم کجا شد

تا که سیگار آتش زنم تلخ
شیشه را باز کردم شبانه
زاغ با دود ها پر زد و رفت
دختر عاشق از تخت و خانه

 

اوپسالا سویدن
یک شنبه 03 ژوئيه 2011 - 12 تیر 1390

اول این که امروز  در سویدن جشن روز میانه تابستان است. این جشن در صحرا ها و سبزه ها برگزار می شود . مردم ستونی بزرگی را با طناب بلند می کنند چیزی شبیه جنده بالای مزار. تفاوت این که جنده سویدنی ها تصویری از علامت مردی است. این علامت در قرن ها پیش به خاطر پر بار شدن تابستان و آرزوی خرمن خوب رواج یافته است. چند هفته پیش غزلی نوشتم که اکنون فکر می کنم مناسب این روز است

لب ساحل پیاله را پرکن

اولین روز گرم تابستان وقت سرخ کباب در بیرون
فرصت عاشقانه در ساحل عیش عهد شباب در بیرون

روی امواج خفته ی دریا پرپر گرم مرغ آبی ها
پشت خواب عمیق ماهی ها لرزش آفتاب در بیرون

مثل خورشیدهای سرد شمال خسته در ابر پیرهن ماندی
با رکابی ز خانه بیرون شو اندک اندک بتاب در بیرون

لب ساحل پیاله را پر کن با نگاه خمار آلودت
چه قیامت گرفتنی دارد یک دو ساغر شراب در بیرون

گر تنت خیس از عرق گردید می شوم ابر و بر تو می بارم
مثل آهوی سنگی ساحل زیر باران بخواب در بیرون

پا بزن بر دوچرخه همراهم چرخ خورشید و ماه می خواهم
دور دنیا درنگ کمتر کن پا بزن بر رکاب در بیرون

گیسویت را به روی دامن ریز، کوک کن ساز لحظه هایت را
عکس خود را در آب دیده بزن با دو زلفت رباب در بیرون

بس که بوی قفس گرفته تنت مثل مرغان خانگی کرکی
بتکان بالهای پرپر را پر بزن با شتاب در بیرون

بین اوپسالا و گوتنبورگ
سه شنبه 31 مه 2011 - 10 خرداد

1390

خبر دیگری که امروز در رسانه های غزب سر و صدا ایجاد کرد بوسه یک جفت جوان روی آسفالت های پر از تظاهراتچی و پلیس در تظاهرات خشن و مشهور ونکور بود. این بو سه که بوسه ونکور نام گرفت سرخط خیلی از خبر ها شد. چند هفته پیش غزلی نوشتم که اکنون با این حال و هوا می خورد. در ضمن عکس و لینک  بوسه خبرساز ونکور را نیز می گذارم

http://www.youtube.com/watch?v=rrnhi3qES4Q

بوسه هنگام لعنت و نفرین

ابتدا چشم های مستش را با لبان خمار بوسیدم
بعد ابروی نیش گژدم را نه نه نگو دمب مار بوسیدم

دست بردم به بافه ی مویش مار بی تاب تا به زانویش...
مارگیری شدم که دَم کردم تا که کردم شکار بوسیدم

تک تتک شد، بلا ملا آمد، بانگ آژیر آشنا آمد
رادیو گفت اِن... و لامپ تکید وسط انتحار بوسیدم

جیغ شد داد شد هیاهو شد، گوش ما پر صدای کوکو شد
او چو فواره‌ی پرید از جا من چنان آبشار بوسیدم

گفت دیوانگی محض است این بوسه هنگام لعنت و نفرین
گفتم اینجا زیاد فرصت نیست دهنش را دو بار بوسیدم

تا دریچه گلوله باران شد، پاره پاره انار ارزان شد
با لب پاره پاره اول صبح پاره پاره انار بوسیدم

اوپسالا سویدن
دوشنبه 30 مه 2011 - 09 خرداد 1390