چهار سه گانی از دفتر "جای باران خالی"

 

در آخرین تماس با پدر سه گانی معاصر دکتر فولادی مطلع شدم که کار نشر مجموعه سه گانی "جای باران خالی" به خوبی پیش می رود. چهار سه گانی از این دفتر خدمت شما تقدیم باد۱

گَوَگ

زیر گُل گَوَک به خواب خیس ...1
مِه پتوی نازکی کشیده بر سرش
خواب صبح عاشقانه باد هیس!

استکهلم سویدن
سه شنبه 15 مارس 2011 - 24 اسفند 1389

1. گََوَک: حلزون

 

بَقَّه

چیرچیرک جار می زد صبح را بی خواب1
بَقَّه بلبل بود نالان در قفس چرخانی گرداب2
شب چقدر آهسته آتش می گرفت از کرمک شب تاب

سویدن سویدن
سه شنبه 15 مارس 2011 - 24 اسفند 1389

 1. چیرچیرک: جیرجیرک
2. بقّه: قورباغه

 

مار مولک

مارمولک سربلند از سنگ بالا رفت
سنگ کویک پر کشید از صخره‌ی بشکوه
ماند چوپان خسته پای کوه

استکهلم سویدن
سه شنبه 15 مارس 2011 - 24 اسفند 1389

1. سنگ کوبک که مردم سنگ کویک می گویندش پرنده ی به اندازه دارکوب که به سنگ ها می کوبد و می خواند.

 

چکه چکه صبح

مه به شاخه ها چقدر پنبه پهن کرده است
چکه چکه صبح از درخت می چکد
دختر سپیده لخت پشت پرده مست

استکهلم سویدن
پنج شنبه 17 مارس 2011 - 26 اسفند 1389

 

 

۱

برنامه عتیق رحیمی در خانه فرهنگ استکهلم فوق العاده غنی، جذاب و پر شور برگزار شد. عتیق یک ساعت و نیم در باره کتابها و کارهایش سخن گفت. هنرمندانه، غنی و پخته سخن گفت و کلی هم حاضران را خنداند. شب هم تا دیر وقت همراه با دوستان سویدنی و افغانستانی در رستورانی به قصه و سخن پرداختیم و آن هم عمر شبی بود که حالی کردیم.

۲

درود دوستان علاقه مند دیدن و شنیدن در استکهلم. فردا شبنه ساعت پنج عصر فرصت دیدن و شنیدن در انجمن  کسری میسر است. اطلاعیه انجمن کسری این است:

بنا به دعوت انجمن فرهنگی آموزشی کسری
آقای محمد شریف سعیدی در تاریخ2011-04-23
Sundby berg- ABF
به نشانی
Esplanaden 3C
......از ساعت 1700تا 1900
شعر خوانی خواهد داشت مقدم همه گرامی باد

پیشاپیش از همراهی شما در این نشست ادبی سپاس مندیم
   با احترام انجمن فرهنگی آموزشی کسری

غزلی ناب از یار نایاب

 

بشیر رحیمی شاعری است دارای زبان ، جان و جهان خاص. او  شبیه یک جزیره کوچک و دور از دسترس است با آسمانی پر از پرنده و دریایی لبریزی از ماهی ها و  موج ها. از عنفوان جوانی و افتد و دانی  با او دوست بودم. بر خلاف ما آلوده دامنانِ جهان، رحیمی اهل تهذیب و تذهیب بود. خط خوش داشت ، اهل دل و مودب بود. به بیدل دلبستگی وافر داشت و بارها بیدل را از اول تا آخر خوانده بود. سالهای زیادی هم اتاق و هم دفتر بودیم و بعد هم عروسی کرد و اتفاقا عروسی اش هم در خانه ی شد که من ساخته بودم و داده بودمش به اجاره . بعد از کشاکش رنج روزگار بین ما جدایی افتاد. من آمدم سویدن و او ماند ایران و بعد رفت  کانادا. شهر ونکور کانادا جایی است که من قصد داشتم اقامت کنم اما قضا سر زمینی دیگری را برایم رقم زد و رحیمی رفت به شهری که من از آن شهر قصه ها کرده بودم برایش.  روزگار درازی با هم رفاقت کردیم و بسیار باهم بودیم. احساس می کردم رحیمی به طور وحشتاکی مرا دوست داشت و این را دو سه باری در سفر های افغانستان و در ایران و در برخوردهای بی نهایت مودبانه و حیران کننده اش  حس می کردم.  رحیمی و محمود جعفری از آدم های سخت کوش و  ویژه اند اما هر کدام به شیوه خود. مدتی از بشیر کمتر خبر داشتم تا سال پیش که سومانی شعر جان مرا تکان داد و بعد پس لرزه هایش و پیش لرزه هایش تشعشعات زیاد ایجاد کرد. در این میان رحیمی باز با شفقت همیشگی به سراغ دوست قدیمی اش آمد و اما این بار با غزلی که از سر لطف به من هدیه کرده است. زنده باشد رحیمی عزیز با شعر های ویژه و جهان خاص خودش.

باری غزل بشیر رحیمی را درست در روزی خواندم که بلیت پرواز به لندن و سپس تورنتو برای شرکت در محفل بزرگ کاروان شعر توسط هارون راعون شاعر شیرین سخن و شکرین جهان و به نمایندگی از یاران مهربان دیار صفا و سپیده رسید و مژده دیدار آبشار نیاگارا و شعر شار شاعران تورنتو را دو چندان کرد. امید که بشیر رحیمی و همه یاران خوب ما در کنار آبشار نیاگارا  آبشار شعر بر پا کنند.

 

به شریف سعیدی

 

هذیان سرخ

 

سر می روی امروزها بر خویشتن هردم

می پوشی از سرریزهایت پیرهن هردم

 

صد بید مجنون میشوی بر خویشتن آوار

...بنیاد می ریزی تو بر ویران شدن هردم

 

فواره وار از خویش بالا میروی بالا

پر می کشد انگار جانت از بدن هردم

 

آبستن هذیان سرخی، آتش آیینی

جای زبانت شعله باشد در دهن هردم

 

تو غنچه سان مجبور توجیه خودی، ناچار

می جوشد از چشمت به هر رنگی سخن هردم

 

تو مثل باغی و ز دامان تو می روید

مریم، بنفشه، لاله، نرگس، نسترن... هردم

 

غیر از شهادت چیست آیینی که تو داری

چون لاله می پوشی ز خون خود کفن هردم

 

هر لحظه درد و داغ بسیارت بجوش آرد

از آن سبب داری سر جاری شدن هردم

 

جنوری 2010

 

 

 

جای باران خالی

سفر سیزده

سال نود را در آسمان تحویل دادم. آسمان صاف بود و ستاره ها و ماه نیز. روز اول نوروز تهران بودم. ده روزی مصروف با دوستان افغانستان و جهان. آشنایان جدیدی از گوشه و کنار جهان یافتم و به یاران دیار خویش نیز آشنا شدم.داکتراسد الله حبیب را برای اولین بار دیدم. در فرصت های میسر در مسیر شعر خواندیم واز بیدل سخن ها راندیم. استاد شریف غزل را دیدم و چه اندازه نجابت و پاکیزکی از رفتار و  گفتارش می بارید. هارون یوسفی و رضا محمدی از لندنی های اهل بیر و بار که غنمیت لحظه های دلتنگی اند نیز به عسلیات جمع افزوده بودند. شاعران تاجیک هم دیدنی و شندنی بودند. پارسی گویان هند و قوالی خوانان آن دیار ودری گویان چین و چه و چها... با همه خوبی ها من دراین سفر دق و دلتنگ بودم و به قول شاعر این دوبیتی هزارگی که می گوید
مه سر گردو می گردوم قادای سنگ
مردم موگیه دیوانه یه خورده بنگ

نه بنگ داشتم نه خوردوم دانه اش را
یارمه رفته پلّه(حوصله) مه موشونه تنگ

( بین سنگ ها سرگردانم / پندارند که دیوانه‌ی بنگی ام/ نه بنگی داشته ام و نه دانه‌ی بنگی خورده ام/ دلدارم رفته و حوصله ام نیز....)

دیدار سعید میرزایی شاعر تازه سخن و شیرین رفتار و یار قدیمی ام هم زیبا بود. بلاخره بعد از سیزده روز اقامت در ایران و اقامت در طبقه سیزده هتل هما روز سیزده بدر ایران را ترک کردم و از دروازه شماره سیزده وارد هواپیمای ایران ایر شدیم و به سمت سویدن حرکت کردیم.جای باران خالی

و اما از اقبال های دیگر این سفر یکی هم این بود که مجموعه نزدیک به دوصد سه گانی را خدمت دکتر فولادی تقدیم داشتم تا به نشر بسپارد. این مجموعه بنا به نظر کارشناسانه ایشان قرار شد به صد ویازده سه گانی تقلیل یابد و به زودی نشر شود. طبق نظر دکتر  فولادی مجموعه سه گانی ها یا صد و یازده سه گانی یا سه صد و سیزده سه گانی باشد بهتر است. نام دفتر سه گانی های من " جای باران خالی" است. برگرفته از سه گانی:

ابر می رفت سر از دیگ برنج
خشک می شد شالی
جای باران خالی

واما حالا که صحبت از کتاب های در دست نشر است باید نام چند دفتر دیگر شعرم را نیز ببرم

2. "در سایه ‌ی سرو دکّه‌ی تیشه فروش" گزیده از شعر های تازه من است که به انتشارات سخن گستر تقدیم شده است

3. "زاغ سپید" مجموعه شعر های نیمایی و سپید است. این مجموعه هنوز به سراغ ناشری نرفته است. در اولین فرصت راهی خواهد شد.

4. " الف لام میم دال" مجموعه شعر های انتقادی است که قول نشرش از طرف انجمن قلم افغانستان داده شده است اما مجموعه منتظر آخرین بازبینی خودم  است.

5. " صدای شیشه و الماس" دفتری از غزل های تازه من است که صحبت نشرش با محمد کاظم کاظمی درمیان گذاشته شده است و احتمالا توسط انتشارات سپیده باوران به نشر خواهد رسید. هنوز نسخه نهایی کتاب منتظر فرصت دیدار من است.

یک دفتر از رباعی های نیمایی و شعرهای کوتاه نیز در راه سامان یابی است. امید که سال نود سال نشر شعرهای هشتاد ونه من فراهم آید.