در شکوه آسمان وآفتاب صبحدم
زاغچه به چشم روشن دریچه اتفاق ریخت
پنجه وپرش به شیشه های آفتاب‌شُسته خط زد و
خط که نقطه نقطه خال خال شد گریخت.

پلک من به پرپرِ دریچه ناگهان پرید
حافظ قدیمی ام به فال نیک سر رسید
دختران کنار شعر های عاشقانه در لباس نازک کبود
صوفیان که شصتشان به بهت لب شکسته بود

در شکوه آسمان و آفتاب صبحدم
زاغچه دو باره تند تر رسید
روی روزنامه‌ی دریچه تیتر اول خبر...
زاغچه
از دریچه آنچنان که از شکوفه شاپرک پرید
پرتقال صبح نو رسیده پاره پاره شد
روی تشنگی شیشه‌ی ترک ترک...
شیشه شکسته پر شد از شعاع سوزنک
آفتاب شوق از سرم گذشت

زاغچه پیمبر عجیب بود
مثل یک پیام شوق در میان سالهای عمر من غریب بود

کودکان شوق و مژدگانی آمدند
تند تند در زدند
بال های من کجا چگونه پر زدند؟

اوپسالا سویدن
چهارشنبه 13 اکتبر 2010 - 21 مهر 1389