یک ساعت بعد مسیر استکهلم تا اوسلو را با رحیم غفوری رانندگی خواهیم کرد. هوا سرد و بارانی است. راستی که تموز ما چه غریبانه و چه سرد است. استاد واصف باختری دلیل کاروان شعر ما به اسلو تشریف آورده اند و ما چشم هایمان را می شوییم به دیدار شان. فردا با طلوع آفتاب خاور و باختر را یک جا خواهیم دید. اینک هدیه به شما غزلی از باختری بزرگ

تموز ما چه غریبانه و چه سرد گذشت
کبود جامه ازین تنگنای درد گذشت
نسیم آنسوی دیوار نیز زخمی بود
چو از قبیلة اشباح خوابگرد گذشت
ز دوستان گرانجان کجا برم شکوه
کنون که خصم سبکمایه هر چه کرد گذشت
دلم نه بندة افلاک شد نه بردة خاک
ز آبنوس رمید و ز لاژورد گذشت
بگو که کید شغادان به چاهسارش کُشت
مگو که وای ببین رستم از نبرد گذشت
درین غروب، غریبانه دل هوای تو کرد
حریق لاله ز رگهای برگ زرد گذشت
چو دل به دست ز کویت گذر کنم گویی
یکی ز شیشه فروشان دوره گرد گذشت
قسم به غربت واصف که در جهان شما
یگانه آمد و تنها نشست و فرد گذشت