ده روز است که ایرانم و چند روز دیگر نیز خواهم ماند . زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت و من هنوز نود در صد دوستان را ندیده ام. تا حال قم تهران و مشهد بوده ام تا دیده شود بعد از این کجا  ها خواهم بود. سفری از خاطره و خطر لبریز داشته ام!

 گهرشید

 

برایش شاعران بی شماری شعر تر گفتند

یکی از دیگری شیرین تر و فرهاد تر گفتند

 

دو مژگان بست و مرغان سحر در سرمه خوابیدند

دو لب وا کرد گنجکشان ز پرواز شرر گفتند

 

گل لبخنده اش را لب به لب بردند گلدان ها

گره های جبینش را پریشان در به در گفتند

 

عجین دیدند ماه و مهر را در موج اندامش

گهرشید  آبتش، شیر و شکر، شمس القمر گفتند

 

به انگشتان شیرینش گره می خورد گیسو ها

کشیده شیره را با بند بند نی شکر گفتند

 

به رویش تارتار گیسوان تا خط و خال افتاد

به آواز بلندی آخرین شق القمر گفتند

 

دو چشم خوابگردش از زمین بر آسمان  چرخید

قیامت شد جهان عاشقان زیر و زبر گفتند

 

جهان شد تار و راه عاشقان باریک تر از مو

از آن مار سیاه خفته  در کوه و کمر گفتند

 

به هر جا رفت پشتش راه بندان شد خیابانها

پریشان نظمی عشاق را در هر گذر گفتند

 *

 لبانش بر لبانم غنچه  بر آیینه می لغزید

 به باغ صبح گنجشگان به گنجشکان خبر گفتند

 

 

اوپسالا سویدن

سه شنبه 01 فوريه 2011 - 12 بهمن 1389