نازک تر از او ـ که حوری  است ـ یارب بگو در جهان کیست؟

خورشید در پیش رویش  پشت سرش سایه یی نیست

 

لیلای لیلای لیلا، ژولی در آیینه، عذرا

این جمله با زحمتی دَه  زیبای تنهای من بیست

 

در خلسه بوف کوری  پیداست شکل اثیری

تاچشم می بندی اش هست تا چشم وا می کنی نیست

 

روزی که در رو به رویش ترشد دل شعله خیزم

در چشمه گفتگویش، فهمیدم آن چشمه از چیست

 

جاریی شیر وعسل بود شیرین ضرب المثل بود

باران ِدر گفتگو "هست" جوبار درجستجو" نیست"

 

حالا پس از آن همه سال با تکیه بر عشق برخیز

موجی به قامت بینداز بر آبهای جهان ایست

 

تا کی به کنج اتاقی آینه را شست با اشک

تا کی در ابردل خویش چون برق خوابیده یی زیست؟

 

می دانی ای دوست اینجا باران زیاد است هر روز

از دور آیینه انداز خورشید این ملک ابریست

 

 می دانم این ها محال اند آیینه ها بغض لالند

آیینه می خواست ژولی اشک از دوچشمان من خیست*

 

* خیست : بر خاست