آبی

میروی بیرون ز خود شال و کلاهت آبی است
آسمانت،آفتابت،فرش راهت آبی است

چشمه جوشان می شود از سنگ تا زُل می زنی
برمه‌ی الماس یا برق نگاهت آبی است

چشم هایت ماه و خورشیدند در رود روان
یک نگاهت آفتابی یک نگاهت آبی است

می کُشی خورشید را تنگ غروبی ، سرخ نیست
می کَشی خورشید را از صبحگاهت آبی است

 می زنی پلک و  چراغ ماه روشن می شود
پلک می بندی تمام خوابگاهت آبی است

می روی مسجد منار و گنبد آبی می شوند
می نمایی رقص رقص خانقاهت آبی است

می شوم غرق خیالاتت چو از سر بگذرد
موج موج گیسوی مست سیاهت آبی است

مثل ماهی می مکی در خوآب لبهای مرا
زیر نور ماه این شبها گناهت آبی است

تا جهان باقی است خورشیدی و من هم آسمان
در سماع سرخ می چرخی و راهت آبی است

 

جمعه 03 مه 2013 - 13 اردیبهشت 1392
اوپسالا سویدن